بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است


💠Remembering that I’ll be dead soon is the most important tool that help me make the big choices in life 

Steve Jobs

 

💠 « به یاد داشتن این‌که به زودی خواهم مرد، مهمترین ابزاری است که مرا در انتخاب‌های بزرگ زندگی یاری می‌دهد.»

این جمله احتمالاً جمله‌ای از "استیو جابز" معروف است. حتی اگر از او هم نباشد باز نکته‌ای در آن هست که برای من بسیار ارزشمند بوده و الهام بخش زندگی ام شده است.

آن نکته عبارتست از ....


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴
عباس اسکندری


آن انتخابات خاص را یادتان هست؟ یادتان هست بد اخلاقی در عرصه کسب قدرت به چه فجایع سیاسی و امنیتی انجامید و چقدر هوشهای متوسط  را از مدار توجه به موضوعات مهمتر و اصولی‌تر دور کرد و یک ملت را نومید، بحران زنده، متفرق و... نمود؟ 

مقصود اصل آن ماجرا است و ممکن در میان شما به دو سوی ماجرا گرایش‌ها و علاقه‌مندی‌های خاصی باشد که اکنون مطمح نظر ما نیست. یادآوری اینگونه امور بیش از پیش ضرورت پرداختن به بحث نسبت اخلاق و سیاست را عیان می‌کند.

در حالی که همواره بر زبان بسیاری از ما جاری بود که "سیاست پدر و مادر ندارد" و کودکان و شاگردان و متاثرین از ما آن را هزاران بار از ما شنیده اند، چگونه ناگهان انتظار داریم امر سیاسی را اخلاقی ببینیم و به آن توصیه می‌کنیم؟

چگونه است که در عرصه سیاست بین الملل رویکرد "منافع‌محور تام" برخی کشورها را شرط عقلانیت سیاسی می‌دانیم، ولی در ماجرای انتخابات، خود جای خالی اخلاق و لزوم تبعیت سیاست از آن را شعار داده و برآن تاکید داریم؟ چگونه یک بام و دو هوا را در ضمیر ذهن و لوح فکر خود تاب آوردیم و می‌آ‌وریم؟

چرا و چگونه حقیقت محوری را ساده لوحی می‌شمریم ولی وقتی خود آسیب دیدۀ مزاج پر خطر سیّاس‌های نابکار و بی اخلاق قرار می‌گیریم، فغان از ناجوانمردی سیاسی بلند می‌کنیم؟

آیا این دوگانه واقعاً دو گانه و مقولاتی متفاوت است؟ آیا خلط در مبحث شده است؟ آیا عرصه سیاست بین‌الملل با سیاست داخلی متفاوت است؟ آیا اخلاق واقعاً در جایی از سیاست مناسب و در جایی دیگر نامناسب است؟

سیاست تا کجا باید پیرو و تابع اخلاق باشد؟ سیاست تا کجا همراه اخلاق است و از کجا لازم است از اخلاق متعارف فاصله گرفته و بر مدار منافع عمومی بچرخد؟ اصلاً چه کسی تعیین می‌کند که کدام منفعت عمومی است و کدام حیلتی بیش نیست که تنها در لفافه منفعت و مصالح عمومی پیچیده شده و در حقیقت تامین کننده منفعت فردی،گروهی یا جناحی است؟ 

داستان رابطه اخلاق و سیاست از ضروری‌ترین تاملات است و باید باشد. شما در این‌باره  چه می‌اندیشید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۲
عباس اسکندری

شما همگان غُرّیدن برایِ «آزادی» را از همه بیش دوست می‌دارید. امّا من بی‌ایمان شده‌ام به «رویدادهایِ بزرگ»ی که پیرامون‌ِشان غُرش و دود فراوان باشد.
باورکن، رفیق دوزخی هیاهو! رویدادهایِ بزرگ نه پربانگ‌ترین که خاموش‌ترین ساعت‌هایِ مایند.
جهان نه گِردِ پایه‌گذارانِ هیاهوهایِ نو، که گردِ پایه گذارانِ ارزش‌هایِ نو می‌گردد: با گردشی بی‌صدا.

فردریش نیچه/ چنین گفت زرتشت. ص 146

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۴
عباس اسکندری

رخشانه قربانی چه چیزی شد؟

ما کجا ایستاده ایم و چه نسبتی با رخشانه داریم؟

آیا از درون حسی برای تطبیق خود با احکام  شرعی داریم؟

آیا احکام شرعی اصالت ماهوی دارند یا وجه ای از ظهور تاریخیت اند؟

حلاج و عماد الدین نسیمی و شیخ شهید و شهید ثانی و هزارن شیعه مظلوم عراقی و علوی سوری نیز با حکم شرعی به کام مرگ رفته اند. 

ده ها سوال دیگر که هربار با سنکسار رخشانه و رخشانه های دیگر به ذهنم خطور میکند.

بیچاره ما که در میانه ایستاده ایم!

( پیمان سنگین)

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۰
عباس اسکندری


آن روزها «کوه بودم و فرهاد ؛ تیشه بودم و فریاد» در ما گله ای وحشی تاخت می‌کرد.
اما این روزها، این روزهای نابکار، زمین برای تاخت تنگ و دلمان تنگ و سینه مان تنگ.
این روزها پیری جان و افول ایمان، و کم کَمک صدای پای مرگ، حالی برای اسب های وحشی خیال نمی‌گذارند. خیال‌های خام و وحشی این روزها پخته و سربراه شده اند. درست مثل دنیا که در سربه ‌راهی دارد می‌میرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۰
عباس اسکندری

ما در دو حال به آدم بودن نزدیک‌تریم. در غم‌هایمان و در خطاهای‌مان.

اگرچه خوبان روزگار، پیامبران حامل پیام الهی، آمده‌اند تا این دو را از ما و در ما کم کنند و جایش شادی و زیبندگی رفتار هدیه کنند، اما راستش را بخواهی ما هنوز آدمیم. با همان خطاها با همان غم‌ها.

این روزها بیشتر بر آدم بودن، و چاره‌ناپذیری این حیات درهم، باور آورده‌ام.

رسالت سخت‌ترین آموزه و مسئولیت این جهانی است. و پیامبران چه‌سخت مرارتی کشیده اند!  

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۱
عباس اسکندری

محبت تکثیر می‌شود، دقیقاً مثل خشونت. مثل پول، مثل خنده، مثل نگاه و...


... آنگاه فایدون از جهان‌های آدمی سخن گفت و سقراط نشسته بود و به آتش می‌نگریست. فایدون گفت تو را چه شده، چرا هیچ نمی‌گویی؟ و سقراط آتش را به انگشت اشاره نشان داد و گفت: آتش نیز تکثیر می‌شود درست مثل همدلی.

فایدون که از بنای کار سقراط هیچ‌گاه هیچ نمی‌دانست پرسید: این خوب است یا بد؟ البته ... قاعده فلسفی این است که آتش را مهار کنیم والا شهری را در خود نابود می‌کند!

 و سقراط پاسخ داد اگر آتشی در درونت شعله گرفت؟ آتش درون را به آبِ عقل و خواهش محاسبه می‌توان خاموش کرد؟
فایدون برخاست و رفت و سقراط همچنان به آتش و تکثیرش می‌نگریست.

و به جهان‌های آدمی و جان آدمی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۲
عباس اسکندری


علائق نوستالژیک ما، سبکی‌ذهن نیست، بهانۀ نوشتن نیست، وجهی از ارجاع‌بیانی نیست، روی سن رفتن و رقصیدن نیست، تلاش برای بازگشتن به گذشته نیست، و...

تنها یاد است، حسرت و کشش مبهمی در درون ذهن و دل آدمی، درد آدم بودن. دردی که امروز را با دیروز به مقایسه می‌نشیند و هربار چیزی در گذشته، او را به سوی خویش می‌کشد. 

رنگ‌های دیروز خاکستری است و تیره؛ و رنگ‌های امروز روشن و شفاف و براّق، اما در رنگ دیروز خودم را گرچه کمی تیره تر، ولی بشّاش‌تر و عاشق‌تر و سرزنده‌تر و پر از حمایت می‌بینم. 

 

نمی‌دانم چرا هر وقت صورتت را به سوی گذشته برمی‌گردانی چشمانت برق می‌زند!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۳:۱۲
عباس اسکندری