بعضی از اندیشوران از فقدان اطلاع یا بیتوجهی نسلنو به تاریخ ایران، خصوصاً تاریخ نزدیک سخن میگویند. به گمان آنان تاریخ رسمی حجاب بسیاری از
واقعیتهای جامعه است. و نتیجه چنین پردهپوشی، چیزی نیست جز بیبهره ماندن از تاریخ و آموزههای آن و عدم بدست آوردن بصیرت و
قدرت تحلیل وقایع کنونی. زیرا تاریخ با همه تلخیها و ناکامیهایش نهایتاً سرمایۀعلمی ما و دارایی عقل سرزمینی و جمعی ما است.
به گفته منتقدین، چنین وضعی را باید خیانت به داراییهای فرهنگی این سرزمین دانست. و خائن کسی نیست جز سیاست رسمی.
حقیقت آن است که عدماطلاع از حقایق تاریخی از سویی به فربه شدن یکسویه بخشی از تاریخ رسمی منجر شده و از سویی دیگر فاجعه بی تفاوتی به آرمانملی و ارزشهای سرزمینی (علمی، مذهبی، سیاسی، هنری و...) را به همراه خواهد آورد. این مقدار رویگردانی از تاریخ، در
قاطبه نسل نو، واکنش یا حاصل همین عوامل است. اما من میخواهم موضوع را از زاویهای دیگر هم ببینم. شاید در کالبد شکافی علل عدمعلاقه یا عدم احساسنیاز به تاریخ گذشته، بتوان به موارد بسیاری اشاره کرد، اما بیگمان بخشی از این
علل به سودای مدرن شدن و سودازدگان این وادی بستگی دارد. زیرا سالها
است که ریز و درشت روشنفکری با اقامه حجت و استدلال بسیار برای برحق نشاندادن عزمهای مختلف آزادی و آبادی، به بهانه کاوش در علل عقبماندگی قوم ایرانی و اسلامی، از
کوتاهترین دیوار پیش روی خویش، که هیچ متولی صاحب اندیشهای را در حمایت نداشت، یعنی
سنت و منابع آن، بالا رفتند و گذشتند. ارزشهای سنت را به تیغ طرد، طعن و لعن و تقبیح،
مجروح و چهرهاش را مخدوش کردند! آنچنان که سخن از سنت - حتی اگر برای بهرهگرفتن از
سرمایههای گران و ارجمند آن برای دانندگی و سازندگی، برای آبادی و آزادی باشد- جرمی
کوتهبینانه و محصول عقدههای رمانتیک سنتگرایانی فرض شد که درگیر و دار تکنولوژی
و مدرنیزاسیون، دستشان خالی شدهاست. با چنین حجمی از تبلیغ و سیطره خواستهای مدرن، با چنین حمایتهایی از "امرنو" و "طرد گذشته"
از سوی متجددین، با چنین دورخیزی برای نوشدن، که در آن نگاهکردن به پشتِسر گناهی
نابخشودنی شمرده میشد، چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم نسلنو ما اکنون به گذشته همچون سرمایهای ملی و تاریخی ارزشمند
بنگرد؟ چگونه انتظار داریم دور و نزدیک حکایات تاریخی را به چشم عبرت ببیند؟ چگونه
تعجب میکنیم که چرا چراغ شهرت و افتخار مهمترین شخصیتهای فرهنگی، علمی و ادبی این
سرزمین که در فاصلهای نه چندان دور بر تارک فرهنگ و علم و هنر این سرزمین درخشیده
اند، خاموش شدهاست؟ با آن همه تبلیغ سوء علیه تاریخ و میراث
گذشته، یکسانشماری سنت و تاریخ و علاقه به تاریخ را هم عرض علاقه به سنت دانستن و نهایتاً گفتن از تاریخ را "سنتگرایی ناکام" نام نهادن، آیا بازهم حق داریم نسلنو را به جرم بیتوجهی به تاریخ متهم و تخطئه کنیم؟ چگونه اجازه داریم که بافتههای گذشتۀ خویش را منکر
شویم و به "او" بگوییم به تاریخ نزدیک بنگر و بزرگانت را بشناس؟ در حالی
که پیشتر، هر گذشته را به زبان و قلم و رسانه و مهندسی فکری، امری بلاموضوع و بیاثر
و بدون فایده دانسته و نفی کردهایم. محل دعوا و مناقشه، خوبیها و بدیهای سنت نیست. روشن
است که در حال حاضر از سنت دفاع نمی کنم؛ وگرنه در کنار ظلم به تاریخ، ظلمی که به
سنت رفته نیز خود داستان غمانگیزی از تاریخ فکر و اندیشه در ایران است. مقصودم این است که یکسانسازی تاریخ و سنت نزد اذهان
روشنفکر و تلاش دایمی برای نفی تاریخ به جرم حمل و حمایت از سنت، و تلاش برای زدودن
سنت، لاجرم به زدایش علاقه برای دانستن از تاریخ و عدم بهرهگیری از آن و منابع پر
ارزش آن منجر شدهاست. البته در موافقت با نقد برخی از اهل اندیشه،
اگر رویکرد رسمی را ملاک قرار دهیم، این دیوار تجدد و روشنفکری است که کوتاه مانده
و حاکمیت را نسبت به تعدی به آن جری کرده است.
آری تبلیغ سنت از سوی برخی دولتها و حاکمیتها پر رونق و پر پیمانه است. اما بخش اعظمی
از جوان تحصیلکرده و دردمند این سرزمین که مخاطب "هشدار" برای مطالعۀ تاریخ نزدیک
است، از دولت و حکومت حرف شنوی نداشته و به روایت غیر رسمی بیشتر دل میدهد. و اوست
که دقیقاً مخاطب پیام روشنفکران برای طرد گذشته به جرم سنت بودهاست.