بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

گذشته

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۲ ق.ظ


علائق نوستالژیک ما، سبکی‌ذهن نیست، بهانۀ نوشتن نیست، وجهی از ارجاع‌بیانی نیست، روی سن رفتن و رقصیدن نیست، تلاش برای بازگشتن به گذشته نیست، و...

تنها یاد است، حسرت و کشش مبهمی در درون ذهن و دل آدمی، درد آدم بودن. دردی که امروز را با دیروز به مقایسه می‌نشیند و هربار چیزی در گذشته، او را به سوی خویش می‌کشد. 

رنگ‌های دیروز خاکستری است و تیره؛ و رنگ‌های امروز روشن و شفاف و براّق، اما در رنگ دیروز خودم را گرچه کمی تیره تر، ولی بشّاش‌تر و عاشق‌تر و سرزنده‌تر و پر از حمایت می‌بینم. 

 

نمی‌دانم چرا هر وقت صورتت را به سوی گذشته برمی‌گردانی چشمانت برق می‌زند!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۸
عباس اسکندری

نظرات  (۴)

سبک نوستالوژی گذشته، باید یه اصطلاح تازه ساخت باشه، واسه اینکه اولین بار دارم در متن شما میخونمش؛ پس ظاهرا یه اصطلاح ابداع کردین، چون بعدش به تعریفش مفهوم می پردازین. خیلی خوبه. فقط یه نکته همراه بودن نوستالوژی با گذشته یه جور تکرار زائد نیست؟
پاسخ:

ممنون از تذکر شما

 

حالا باشه هم اشکالی نداره. داره؟
پاسخ:
نداره؟ داره؟

چنانچه علایق نوستالوژیک را دلتنگی برای گذشته تعریف کنیم پس این گذشته باید خاطره ای از مکانی باشد ارام و بی دغدغه، افسانه ی به مانند باغ عدن؟! بااینحال حس دلتنگی برای گذشته اینچنین نیست، باغ عدن ادمی، رحم تاریکی  است که با جیغ و گریه از ان جدا گشته است، واضح است که هیچ ذهنی چنین خاطره ای را طلب نمی کند مگر آنجا که ظرف زندگیش از بودن لبریز گشته باشد؛ انجاست که زمین اخرین مادر، رحم خویش را برای پذیرفتن جسم خسته و فرسوده ی انسان می گشاید. پس شاید بد نباشد تعریف دیگری جایگزین نماییم؛در این مفهوم نیز دلتنگی محور اصلی را تشکیل می دهد اما نه دلتنگی برای تکرار خاطرات، بلکه این حس دلتنگی روی به سراب دارد، سرابی از رویدادهایی که در پتانسل خویش ماندند و از دست رفتند، سرابی از لحظه های عقیم که هرگز فرصت حیات نیافتند، و هزاران شکلی از بودن که هرگز تشکیل نیافتند؛ پس این وجه دلتنگی در روان باید امری شخصی تر و عینی تر از گفتمان سمبلیک ابتدایی باشد؛ در اینصورت این  گذشته ی انتقامجو و عصیانگر ؛ سایه ای ست در تعقیب صاحب خویش، این سایه ی خشگین ، حقیقتی نیست که به چشم اید، تنها صداها و نجواهاییست از هزارن "من(self)" در "هزارن لحظه" ..خواسته های بودن در زمانهای بعید در قصد به یغما بردن تمامیت "من". و چون به سمت این سایه ی وهم آور گذشته ی روبربرگردانی ؛ چون غباری به هوا می رود.

اریک فروم در کتاب "زبان از یاد رفته" ، سرگذشت «یوزف ک» قهرمان رمان محاکمه را امیزه ای درگیری در چنین شرایطی تفسیر می کند. «یوزف ک» آگاهی مبهمی دارد که زندگیش به بطالت گذشته، این اگاهی مبهم او را با دادگاهی مواجه می سازد که عناصر ان از درون او نشات گرفته اند، اما از انجا که حس اخلاقی آقای ک مبهم و گیج است، بنابراین انچه او مشاهده می کند درگیری دو حس اخلاقی ست یکی برامده  از ندای وجدان انسانی که تلاش دارد یوزف ک را ماهیت اصلی گناه او تلاش برای بازسازی خویشتن آشنا کند و  دیگری تنها قانون اخلاقی یوزف ک است که جز اطاعت و تبعیت را نمی شناسد.

پاسخ:
ممنون
مثل تلاش برای گرفتن ابرها توی دستانت هست وقتی یاد به سراغت میاد.
پاسخ:

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی