بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

     شاید پذیرای این نظر باشید که وضعیت فعلی ما، ما مردم، فرهنگ‌مان و کشورمان، بیرون از ارادۀ ما است. در بیان خصلتِ این وضع، بسیاری از اندیشمندان تلاش کرده‌اند از مفهوم "وضعیت‌گذار" سود برند. در میانۀ سنت و مدرنیته ماندن و امید به گذر کردن از وضع گذشته به آرمان مدرنیته. پنهان نیست که این توصیف آشکارا توصیفی سوگیرانه است؛ که در آن نقطه آمال و مقصود نهایی مدرنیتۀغربی است و نگرانی و شِکوه، از دیریاب شدن آن مقصود، طولانی شدن دوره گذر و بلاتکلیفی انسانِ‌شرقی در میانۀ راه است.

     از جمله مهمترین عوارض چنین وضعی مواجهه با عوارض مدرنیته و سیئات آنست؛ بی‌آنکه حسناتش پیشتر به ما رسیده باشد. فردگرایی‌ خودبنیان، حاصل طغیان بی‌بنیادی امروزینِ انسان‌غربی یا بنیادِ رفتار و افکار او بر اهواء فردی است که در سیر تزایدی تکنوترونیک امروزین روزبه‌روز فربه‌تر نیز می‌شود و از خلال صنعت رسانه و هنر مدرن، جامعۀ "درمیانه‌ایستاده" ما را نیز دامن‌گیر کرده‌است.

       این وضعیت وضعیتی است که در نوک پیکان نقد و طرد منتقدین قرار دارد. و هزار تأسف که این صورت زندگی، اکنون در میان بسیاری از مردم ما، همگانی و مقبول عام نیز شده است. عمومیتی که هرگز روایت مشروعیت نیست.

     فردگرایی و خودبنیادی امروزین به هیچ رو جوهر فلسفی و نظری دهه‌های آغازین قرن هجده میلادی را ندارد. نه بکلی اعتنایی به فردگرایی‌لیبرالی دارد و نه از سرمنشأ خود، آگاهی.

      این فردگرایی به معنای اقامه خود به هر طریق و امکانی است. و پاسخی به بحران هویت جامعه و زندگی غربی است که فرد انسانی را در این روزگار، پیشاپیش درگیر با خود متولد می‌کند.

     هرتلاشی برای اقامۀ ارزش‌های عمومی یا دفاع از قوانین اجتماعی، تلاش‌های فاشیستی برای "یکسان‌سازی" آدمیان یا اقدامی استالینیستی برای "کنترل‌سیاسی" تلقی و معرفی می‌شود و اینگونه است که ارزش‌ها مشروعیت و دوام‌ خود را از دست می‌دهند.

      در چنین نظامی، ارزش‌ها به شدت کم، با بردِمحدود، خودبنیاد و در نتیجه در سطح اجتماعی هنجارشکن است. در واقع ارزش‌ها اصلاً و اصالتاً ارزش نیستند. زیرا ارزش باید سیر تاریخی تکوین و تحول طبیعی را طی‌کرده تا به‌صورت ارزش‌های اجتماعی منشاء تولید هنجارها و ُنرم‌های رفتاری باشند. اما سیالیت و تغییر دائمی ارزش ها، در حقیقت به معنای نفی ارزش‌های استوار و هنجارهای اجتماعی است.

       فردِ امروزی راه خود را آنچنان که کیف و خوش‌آیندش را تأمین کند بی‌ملاحظه اخلاق، تعهد، جامعه، ملیت، دین و ... می‌جوید. چنین فردی تنها درگیر اِبراز وجود و ناراسیس هم‌ذات او است. این شیفتگی به خود نیز نه از سر اعتماد به نفس بلکه از انکار همه‌کس و همه‌چیز برخواسته است. هیچ ملاک و مناطی بیرون از خودِ فرد صلاحیت ندارد و نمی‌تواند در باب رفتار فرد داوری کند. هیچ حکمی مشروعیت ندارد و تنها قاضی رفتار و افکار هر فرد در انتها، خود اوست. نه جامعه را مجال و اعتباری است، نه دین، نه اخلاق، نه قرارداد و ...

       در نتیجه تکه و یکه بودن حاصل این کنشِ جدید و وضع جدید است. البته این فرهنگ رفتاری در هر عرصه‌ای به شکلی رخ عیان می‌کند و بدیهی است که می‌تواند در جایی همۀ چهرۀ خود را رو کرده و در جایی دیگر تنها برخی شواهد حضور آن را ببینیم. امّا به هر روی نسلِ جوان، در معرض امواج سهمگین جهانی‌شدن فرهنگی بشدت تحت تأثیر آن است.

      یکی از اشکال ظهور چنین بیماری همه‌گیری سیطره نولیبرالیسم اقتصادی و سودگرایی تام و تمام در غرب و شرق عالم است. که معیشت ما را آلوده و اخلاق زندگی را تخریب می‌کند. اینچنین است که "سوداگرایی" به جای ارزش‌مداری، در ذات کنش فردی و اجتماعی اکنون ما حضور دارد و بشدت دلبری می‌کند.

      عطف‌توجه بی‌حد و حصر به‌میل و فضای خصوصی و «تولید» هم‌عنان برای پر کردن این فضاهای خالی با هزاران تنوع، وضعیتی است که سوداگرایی «بازار آزاد» بشدت به استواری آن و همه‌گیر شدنش قیام کرده‌است. چرا که سود در بی‌حد و اندازه ترین مقدار آن در سایه رواج و عمومیت چنین ساختاری از روابط فرهنگی- اقتصادی ممکن است.

      در حال حاضر بحث اَبزار زندگی و وسایل حیاّتِ متنوع مطرح نیست که مثلاً فرد بتواند از میان آنها به میل خویش انتخاب و مصرف کند. بلکه چیزی فراتر از آن، فرد مدرن می‌تواند به هر شکل و نحوه‌ای بی توجه به هنجارهای اخلاقی و اجتماعی، همۀ وضعیت بودنش فردی‌اش را خود طراحی ‌کند؛ به شرط آنکه هزینه لازم را بپردازد. و البته برای کسب درآمد و پرداخت هزینه استقلال خودبنیادانه انسان مدرن، هر اقدام، و هر صورتی از معاملات، مجاز است؛ زیراکه هیچ ارزشی عملاً مانع او نمی‌شود.

قانون نیز در اکثر مواقع، تنها محیط‌های کنش فرد مدرن  را به نفع همگان (و نه جامعه) محدود می‌کند.

       به هر حال شکل زندگی مدرن دیگر از هیچ چارچوب فرهنگی پیروی نمی‌کند. نه خانه تابع معماری ملی است، نه لباس پیرو فرهنگ پوشش ملی یا مذهبی، و نه زبان به مقتضای استقلال فرهنگی حساسیتی را برمی‌انگیزد، زبان ملی روز به روز رو به اضمحلال و نابودی است. روزنامه، مجله، فیلم، کتاب و کلاً همه محرک‌های هیجانی و خلاصه همه نظامات رفتاری در ذیل فرهنگ تبلیغی و هژمون فردگرایانه (و فعلاً فرهنگ نولیبرالی غرب) ترویج و اعمال می‌گردد.

       در این وضعیت بی‌هنجاری، فرد در تعیین نحوۀ خاص و یگانه زندگی خویش و تجهیز آن، باری دیگر به تخلیه حس ناراسیتی خود مشغول می‌آید. زیرا مصرف و سیطرۀ آن، عرصه ابراز وجود فردگرایانه و نمایش فردیت جدید است.

     احساس تنهایی، بی‌معنایی زندگی، طغیان، بدبینی و خلاصه تخریب و خودکشی حاصل فرهنگ فردیت جدید است. او به غایت تنها انگار است. معلوم است که فرد برای خروج از مدار تنهایی باز هم بیشتر و بیشتر به نمایش و اثبات خود رو می‌آورد و اثبات یگانه و منحصر به فرد بودن خود را با "تفاوت" و "مصرف بیشتر" فریاد می‌زند و از بد حادثه این تلاش باز هم تنهایی او را عمیق‌تر و حادتر می‌کند.

      اهواءجمعی که جمع‌عددی و متراکم همین خواست‌های خودبنیاد فردی است، گسترده ولی تهی‌مایه است. متنوّع ولی سطحی است. طبیعی ولی غیر اخلاقی است. مبتنی بر محاسبۀ سود و رویگردان از ارزش و خلاصه هزاران بدی را در قالب طبیعی و واقعی و عقلانی می‌جوید. و همین‌ها به اراده معطوف به تباهی آنان مشروعیت و دوام می‌دهد.

____________________________________________________

پی‌نوشت: این متن تلخ و تا اندازه‌ای ایدئولوژیک، (با مقداری تفاوت) در روز دوشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۷ در وبلاگ قدیمی بازاندیشی مندرج شده بود.   


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۰
عباس اسکندری

در نفی سخنان و نظرم در پست پیشین، اظهار نظرات مختلفی صورت پذیرفت، هم چندین سال پیش که اولین بار این رویکرد را مطرح و در وبلاگ بازاندیشی آورده‌بودم و هم اکنون.

چند اظهار نظر را در ذیل پست گذشته خواندید. برخی دیگر از انتقادات را در زیر ببینید.

برخی به این اشاره کرده بودند که نباید جوانان را منقطع از تاریخ و میراث شمرد. آنان اکنونِ خود ما هستند. « چرا نباید به این امر اذعان کرد که آنان میراث ما را به ارث برده اند و هویت شان در شرایطی ساخته شده که آن شرایط را ما ساخته ایم. اگر جوانان اینگونه شده اند که می‌گویی، گناهش بگردن نسل پیشینشان یعنی امثال من و توست. ما خود مقصریم برادر.»

 دیگری پرسیده بود « اگر قابل قبول باشد که حافظه تاریخی فرد به فرد یا با کمی دست و دل بازی های آماری، نسل به نسل فرق می‌کند آن وقت چه کنیم؟ یعنی من نسل جدید باید تاریخی را تجربه کنم و داشته باشم تا بر اساس آن در آینده هویت‌مند بشوم .فکر می‌کنم یکی از هزار علت فراموش کاری سهل انگارانه نسل امروز این است:‌ چگونه برای تاریخی که متعلق به خودش نیست ارزش قائل شود؟»

استاد بابایی نوشته بود « اخلاقی‌ترین کاری که از دست ما برای نسل‌های پسین برمی‌آید، نقد بی‌رحمانۀ خودمان است. این نقد ممکن است نوستالوژی رمانتیک ما را برآشوبد، اما هر چه فکر می‌کنم کاری بهتر از این برای آیندگان از دست ما برنمی‌آید. کمترین فایدة این نقد، آن است که اندکی از وزن خطاهای گذشته‌مان کاسته‌ایم.»

دکتر حشمت زاده نیز براین نظر بود که «تجارب قبلی آدم‌ها روی شکل‌گیری شخصیت و دیدگاه‌ها و باورهاشون و در نتیجه سبک زندگی اونا تاثیر می‌ذاره. شما با درک چنان تجاربی و پشت سرگذاشتن چنان گذشته‌ای دارای ارزشها و باورهایی هستید که ممکن است کسانی که این تجارب را درک نکرده باشند به اون باورها اعتقادی نداشته باشند. پس اگر تفاوتی بین نسل حاضر و گذشته باشه بر سر مصادیق خوبی و زیبایی است و نه مفاهیم کلی و بنیادی اون. به نظرم باید به دنبال سیستمی برای ترجمه این مفاهیم کلی به مصادیق قابل درک و کاربرد برای نسل حاضر باشیم.

من با همه وجود می‌پذیرم و براین اعتقادم که وضعیت نسل کنونی محصولی از ده‌ها عامل و علت است و یکی از آن‌ها، تاریخ کوتاه پس از انقلاب که خود عرصه ای از گسست از سنت را روایی و اعتبار داد و اینک در چاه خود کنده افتاده است.

پس بخشی از هویت نسل نو در گذشته‌ها (یعنی ما نسل گذشته و تجربه تاریخی ما) نهفته‌است. باری در نقد مدرنیته میتوان زمینه های تاریخی وقایع یا خصلت های جمعی را جستجو کرد، ولی این کار برای نقد است ، جلوگیری از کندن چاه های تازه‌تر، نه توجیه وضعیت کنونی. مگر پذیرفتن این که اکنونِ ما محصول گذشته است، به وضعیت کنونی مشروعیت و اعتبار می‌دهد؟ و یا طناب اراده را می‌بُرد؟ البته ما به دنبال مقصر های تاریخی نیستیم. نمیخواهیم نسل جوان کنونی را بخاطر گسست از سنت تنبیه کنیم. سخن ما واجد هشدارها و تنبیهات است. به همین دلیل یادآورم که نسل نو باید با خودآگاهی از وضعیت خویش به کنترل آن دست یازد. و البته این آگاهی با شناخت گذشته و نقد وضعیت نو ممکن است.

مگر دانایی از عناصر هویت، به چاره‌سازی‌های بحران‌هویت یاری نمی‌رساند؟ راهی که من می‌دانم و درست می‌پندارم آن است که آنان از سنت خود چه خوب و چه بد، بدانند و خود به اصلاح و پیرایش آن بنشینند.

 مدرنیته در غرب به استناد  مکتوبات بسیار، خود در راه نوشدن و پیرایش اجتماعی از سنت بهره‌ها برده است. مگر می‌توان بدون زمینه‌های تاریخی اقدام و پراکسیس اجتماعی، عملی در ساحت جامعه آن هم به این گستردگی صورت داد؟ گاهی تعجب می‌کنم که دیالکتیک هگل واجد این همۀ عناصر و پایه‌های الهیات مسیحی است. هر دانشی تراکمی از دانش‌های گذشته است. دانش و اقدام منتزع و بریده از تاریخ و واقعیت وجود ندارد. یا اگر هست نه اندیشه است و نه اقدام. توهمی بیش نیست.

باری من از نقد وضعیت کنونی و "خودمرکزبینی" نسل نو، اصلاح زودتر و به موقع‌تر را مراد می‌کنم و بهره‌گیری جان‌دارتر و درست‌تر از زمان. هرچند که صدای امثال من شنیده نمی‌شود و امکان و نیروی اصلاح در ما هدر شد. با این همه یاری کنیم که نقد سنت (که گرامی باد) با نقد وضعیت نو و نسل نو همراه باشد و این دومی را نیز گرامی و مهم بپنداریم. نسل نو سنت را در عمل نقد و گاهی طرد می کند؛ درحالی که امکان نقد وضعیت جدید برای بازسازی این وضعیت، خیلی دیریاب است. من آموخته ام که همانطور که مدرنیته بنای نقد سنت دارد، سنت نیز یکی از پایه‌های نقد مدرنیته است. و هر حرکت اجتماعی همزمان به این دو نقد محتاج است.

در نقد سخنان پیشین من البته چند انتقاد دیگر هم شد که در زمره فرافکنی‌های همین نسل نو بود که در ضمنش پرخاشگری سیاسی نهفته بود که گمان می‌کرد سخن از سنت به معنی حمایت از بنیادگرایی‌دینی است. اگر صاحب این قلم بنیادگرای‌دینی هم باشد، موضوع پست قبلی ربطی به اقامه بنیادگرایی نداشت. از این رو پرخاشگری آن منتقد عصبی را با کمی مقابله به‌مثل پاسخ دادم. از شما عذر می‌خواهم.   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۲:۴۲
عباس اسکندری

    "   گذشته‌ها" فقط از آن رو که سنت را شکل و قوام داده‌اند محترم و دوست داشتنی نیستند؛ تعصبی که پیرامون گذشته‌ها هاله محبت و قدسیت ایجادکرده و احساس غربت و دلبستگی نسبت به گذشته را زنده‌تر می‌کند، بیشتر محصول سهمی است که گذشته‌ها در تکوین هویت و تحول شخصیت ما آدمیان دارند.

       ما "خودِ شکل گرفته در گذشته" را اکنون در سنت و فرهنگ و ساختارها و نهادهای  گذشته می‌جوئیم. و گویی آن نمادها را نماینده بخشی از هویت خویش می‌شمریم.

      ما به‌رسم‌ها و آداب و رسوم خویش و ساختارهای تکوین و استمرار آنها، عادت می‌کنیم. خود را با آنها سازگار می‌کنیم و آنها را به‌عنوان ملاک‌ها و مناط‌های ارزیابی رفتار خویش و دیگران تثبیت می‌کنیم؛ و آنگاه که این سازگاری به تمامی کارکرد خود را ایفاء کرد، خود را حافظ مجموعۀ آنها می‌پنداریم و تعصب می‌ورزیم که بهترین شکل زندگی همان رسم‌ها و نهادها و فرهنگ‌های پیشین بوده‌است و تخطی از آنها گناه و بدعت نابخشودنی. همۀتضادهای کهنه و تازه، گذشته و مدرن ، سنت و تجدد و... از این داستان سر برآورده است.

      طبیعی است که وقتی جریان تغییر و گسست از سنت را می‌بینیم ،که بیشتر در طایفه "جوان ترها" عیان می‌شود، روی ترش می‌کنیم؛ ابتداء آن را با شک و تردید ارزیابی کرده و سپس تیغ نفی را علیه آن برمی‌کشیم؛ و رسالت حفاظت از سنت را فریاد می‌زنیم. بی آنکه بدانیم جوانترها نیز درحال ساختن سنت خویش‌اند. سنتی که آنها نیز دیر زمانی حافظ آن خواهند بود و احیاناً آن را بهترین شکل ممکن زندگی تصور خواهندکرد. فراموش می‌کنیم که ما خود نیز برسازنده سنت‌های نو نسبت به گذشتۀ خود بودیم و اکنون فرزندان ما نیز سنت‌های خود را برمی‌سازند.

       من برآنم که محافظه‌کاری فرزند نوستالژی است. محصول تکوین و تحول هویت‌های ما در گذشته است. در این میان باز هم آدم‌ها و حرف‌ها و نام‌ها هستند که در میدان وسیع "گذشته محترم" و "سنت مألوف" جان گرفته و سخت شده‌اند.

        همواره نسل جدید به آن متهم می‌شود که زود گذشته‌های مألوف را که متضمن تجربه‌های بزرگ و سازنده بود، و همۀ تاریخ خود، آن نام‌های بزرگ و ارزش‌ها و هنجارهای برآمده از حضور آنان را فراموش می‌کنند. از همین روست که پیران روزگار، جوانان را به خواندن تاریخ و عبرت‌گرفتن از آن فرامی‌خوانند و همه اعتبار و آبروی خویش را صرف تاکید بر توجه و تأمل به تاریخ می‌کنند. زیرا تاریخ یعنی تثبیت ایشان و الگوهای اندیشه و رفتارشان. و یعنی آنچه که باید در طی روزگاران آینده همچنان ادامه و استمرار یابد!

       زهی خیال باطل که تاریخ از منظر نسل نو در بهترین حالت فراتر از تجربه گذشته و عبرت روشن نیست. ما توجه نمی‌کنیم که گذشته برای ما و پدرانمان مألوف بود و گذشته ما الزاماً گذشتۀ تجربه شدۀ فرزندانمان نیست. برای آنان گذشته، اغلب مجموعه‌ای از نام‌ها و تقویم‌هایی است که با ماجراهای خاص و بیشتر بعید و باورنکردنی همراه شده‌است.  داستان‌هایی خواندنی برای پر کردن فاصله بین دو کار مهم‌تر و جدی‌تر، نه بیشتر.               "اهل گذشته" پیوسته در حال حسرت گذشته و دریغ و حتی نفی تغییرات نوآیین‌اند. و معقول ترینشان حسرتی بیش از عقلانیت پذیرش ضرورت تغییرات و تحول را در سینه دارند.

        در سال‌های دورۀ موسوم به "سازندگی" که نفی ارزش‌های جنگ 8 ساله صریح‌تر تبلیغ و پیگیری می‌شد، بسیاری از اهالی "زندگی در هوای جنگ" هرگونه تغییر را خیانتی بزرگ به آرمان‌های جنگ شمرده، آن را جراحتی تازه‌تر از سوی سیاست و قدرت به تن رنج دیده جنگ دیدگان، آرمانگرایان انقلابی و ایثارگران "دوران دفاع مقدس" می‌شمردند. و من خود این حس را بارها تجربه کرده بودم و اکنون خسته از این همه خیانت‌پنداری، تنها معتکف خاطرات خود با دوران جنگ هستم. اینک دیگر مثل گذشته، روی ترش نمی‌کنم و تعصب نمی‌ورزم که چرا این همه بی‌وفایی و بی‌مهری به رزمندگان جنگ و فرهنگ جنگ؟

        می‌دانم که من متولی دیروزی که "دیگر نیست"، نیستم؛ و از دست رفته‌ها، از دست رفته‌اند؛ و آرمان‌ها مسخره شده، و با تعجب ده‌ها نهاد را می‌شناسم که با عناوین و دستور کار متفاوت مسئول زیر سؤال بردن آن گذشته‌ها هستند، آری دیگر پای تعهدی که مصداق ندارد نمی‌ایستم. اما با هزار درد، چگونه نگویم که هنوز وفادار گذشته‌ام؟

         درحالی که نسل جوان، امروز را متعلق به خود می‌داند- و انصاف باید داد که این تعلق بزرگترین و بهترین سرمایۀ رشد و توسعه یک ملت و سرزمین است- من خود را متعلق به دیروز می‌دانم.

          من زبان نسل جوان را کم و بیش می‌فهمم، آنان به من اعتماد می‌کنند. با من سخن می‌گویند، تعلق هایشان را می‌فهمم و حساسیت‌‌هایشان را. و البته دلم برایشان می‌سوزد که در میانۀ سختگیری‌های نظام سیاسی- فرهنگی حاکم و ناکارآمدی فزون یافته اقتصادی، نسبت به شعارهای آرامانگرایانه  سخت دل‌زده و سرخورده‌ و بی‌اعتمادند، و هم این سختگیری هاست که سیکل باطل طرد و ترس از سنت را روز به روز افزونتر می‌کند.

         با همه این‌ها در ارزیابی پایانی باز همان "پیرپندار" سنت‌گرای، خیال پرورم که بودم. و وظیفه و اخلاق و اندیشه راحتم نمی‌گذارد تا خصلت نکوهیدۀ "خودمرکزبینی" و تفرّد فزون یابنده نسل جوان امروزی را و فرهنگ مؤید آن را نبینم و فریاد نزنم.

داستان «گسست از خویش» را که حکایتگر غفلت دوّار و "وادادگی به لحظه و لحاظ مصرف و سود" است، از همین رو ساخته و پرداخته کردم. و داستانی از «آگاهی کاذب» که می‌گفت که چگونه نسل امروز در کوتاه مدتی می‌تواند دانش و دانستۀ همۀ نسل پیش از خود را دریابد، آگاهتر و مطلع‌تر و دانشمندتر و کاراتر شود، اما از نظر روحی و روانی و اخلاقی ضعیف‌تر و عصبی‌تر. سّر این «آگاهی و توانایی کاذب» که بجای آنکه او و دوره‌اش را قدرت بخشد، او را ضعیف‌تر می‌کند، در سیطره کمیت، سودخواهی و محاسبه‌گر بودن اوست که تحفه توسعه‌مداری و رفاه‌طلبی افراطی و فرهنگ هالیودی است.

بر "بازار" اندیشی و فزون‌خواهی این نسل که هنجارشکن و متوقع و تندخو شده اضافه کنید تنهایی و بی‌پناهی و رنج استخوان سوز سرخوردگی و نا امیدی را.

شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر  .

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۴
عباس اسکندری


برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را...

شیخ اجل سعدی شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
عباس اسکندری

یادگارهای گرامی

درکار بازاندیشی به سراغ بسیاری از دانسته‌ها و عقایدی رفتم که نام‌های بزرگی را در پشت سرخویش و به حمایت داشتند. نام‌هایی که دل می‌برد و زمانی کافی بود که شب تاریک را به حجیت کلام آنان روز بپندارم و یقین کنم که قوه ادراک و احساس من است که اشکال یافته و الاّ دانش و بینش آنان که فقیه بودند و فیلسوف و عارف، هرگز اشتباه نمی‌کند.

(از میان حجم کثیری از آن اندیشمندان و فیلسوفان و فقیهان، شریعتی و مطهری دو نامی بودند که سال‌ها اندیشه و عمل ما را شکل دادند. نسل انقلابی شریعتی را آنچه می‌خواست، می‌یافت، کم هوشی عجیب برخی متدینان برای زدودن نقش حک شده شریعتی بر تارک انقلاب‌اسلامی، به بهانۀ التقاط او، بسیاری از جوانان انقلابی، روشنفکران چپ دینی و علاقه‌مندان به بازخوانی جدید تر از اسلام سنتی را در همان آغازین سال‌های انقلاب از این نهضت دور کرد. گرچه فضای جنگ و سایه گستردۀ امام خمینی کم و بیش این ضایعه را التیام بخشید. با این حال تلاش برای سامان زندگی امروزی همراه با انقلابیگری و حفظ چارچوب‌های تفکر دینی برای مدت‌ها تنها با ابزار تفکر شریعتی قابل حصول بود. با شیوع روشنفکری دینی راستگرای لیبرال پس از جنگ، سردمداران بسیار ناشی فرهنگ و اندیشه در ایران، تلاش کردند که تفکر دکتر شریعتی را در برابر رویکرد دکتر سروش و جریان بسیار جدی عقل انتقادی او و پیروانش علم کنند. بسی تاسف از این همه غفلت و نادانی که به اسم مسئولیت فرهنگی بر رأس ساختارهای اندیشه ساز این مملکت حکومت می‌کرد.

مطهری نیز هر چند کمی بنیادی‌تر برای کثیری از جوانان انقلابی بخصوص نسل اول و دوم، جایگاه رفیعی داشت؛ و البته هنوز دارد. اما حضور او نیز به زودی کم‌رنگ‌تر شد. زبان فلسفی بیشترِ مکتوبات او، کاهش اهمیت موضوعی تعدادی زیادی از نوشته هایش (مارکسیسم) و ظهور اندیشمندان دینی تازه‌تر، ساده‌تر و مردمی‌تر، به مرور مطهری را از قله توجه اقشار اهل فکر و کتاب پایین کشید.

من با احتیاط از سه نام عبور کردم. از شریعتی با حجم کثیری از مواضع تند چپ انقلابی، هندسه دینی- سیاسی، و ارجاعات تاریخی و دین‌شناختی به شدت قابل خدشه او عبور کردم. از مطهری به عنوان قطب تفکر دینی- فلسفی به سوی اندیشیدن در تفکر فلسفی غرب عبور کردم، و از "فردید" علی‌رغم ارادت بسیار به اندیشه انتقادی‌اش، به سوی گفتمان‌های معتدل‌تر و بیانی مناسب‌تر گذشتم.)

 از این‌ها گرانسنگ‌تر اندیشه‌هایی بود که با یادگارهای گرامی همراه آمده بود و امروز دیگر نمی‌توانستم به پاس ارزش و شکوهِ این یادگارها، به راحتی اندیشه قرین با آن‌ها را نقد یا طرد کنم.

نیروی نهفته و رازآلودِ این یادگارهای گرامی سخت بنیان‌های آن اندیشه‌ها و عقایدِ همسان و همراه خویش را محکم کرده بود و دل کندن از آنان را عملاً غیر ممکن.

در میان آن یادگارها و از میان تجربه‌های بزرگ انسانی، خاطره آنچه درخلال جنگ در بین خاکریزها و سنگرهای ی غرب و جنوب کشور ظهور یافت از همه جاندارتر بود و سرمایه‌ای بس عظیم که بی هیچ ضرر و زیانی باقی ماند.

وقتی بزرگترین تجربه‌های انسانیت و شرافت را در میدان کارزار و جنگ در بین بهترین فرزندان این سرزمین دیده ای، چگونه می‌توانی عقاید و اندیشه آنان را که اندیشه تو نیز هست به نقد بکشی؟ آنان که "گزیده گلبرگ و شبنم" بودند.

آنها نماد و نهاد پاک اندیشی و عمل صالح بودند و اندیشۀ آنان در زیر سایۀ آن رشادت‌ها و ایثارها و بزرگی‌ها و شرافت‌ها، چنان آبرو و اعتباری یافته بود که هرگز تردید را صاحب قدرت سؤال از آنان نبود.

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت                       لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ                           حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد.

 آیا این سدّ باز اندیشی نیز باید می شکست؟ آیا اساساً امکانی برای من و همچو منی بود و هست که چنین دست تردید را بگیریم و درخانه آنان بنشانیم. حتی سخن گفتن از تردید به مرام آن بزرگواران، شرم و خجالت و ترس می‌آورد و می آفریند. شما بگوئید: با نام های بزرگ و تجربه های بزرگ چه می‌کنید؟

روحیه ایثار و فداکاری وجۀ عاطفی و اخلاقی یک آرمان پر صلابتِ ایدئولوژیک یا محصول عمل اجتماعی یک مجموعه گفتمان برآمده از آموزه‌های انقلاب اسلامی و رهبران دینی و سیاسی اولیه آن بود. گفتمانی که خود اعلام می‌کرد که به‌دنبال تغییر ریشه‌ای عالم و آدم است و آنانی که تغییر کرده بودند نیز خود گواهی می‌دادند که این تغییر زیر سایه آن گفتمان و تحت تاثیر شکوه و دلربایی آرمان انقلاب و رهبریت هویت‌بخش مذهبی و معنوی آن، حاصل شده است. خلقی که فضای سرد و فسرده اخلاق و معنویت را از آتش محبّت مذهبی و زیر تاثیر رهبری بزرگ، گرم و جاندار و (تبدیل به حماسه ای بزرگ) کردند. این رادیکالیزم، دغدغه و تعهد برآمده از جوهر انقلاب بود که مخاطب (سوژۀ) مذهبی و انقلابی را چنان می‌کرد که به گذشته خود پشت کند و از سر وظیفه و مسئولیت دینی آن کند که کرد.

معلمان متعهد و مسئول انقلاب و نیز نفس اتفاق انقلابی به عنوان یک تحول عظیم اجتماعی، جان تازه و مسیری پربرکت و ثمر به آن حس خام و فردی رو به زوال داده بود. آن تحول، چنان قدرت و توانی را خلق کرد که سوژه انقلابی در اقلیت بودن و رنج جهاد و مسئولیت بازسازی را بر میل همرنگی و آسایش و لذت ترجیح می داد.

جنگ «بهزاد آیینه های همزاد» جایی شد برای ظهور سرمایه و روحیه جهاد و آرمانِ جهاد، و تلاش برای سیطره حقیقت پنهان اما قابل لمس.

از جنگ بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم. اما:

 قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس                  ور نه هر کو ورقی خواند معانی دانست.

(امروز در بازاندیشی آن یادگارها ، می‌بینم که آنان هنوز در قلبم حضوری بسیار پررنگ دارند و حتی بیش از گذشته حضور آنان را درک و احتیاج به آنان را احساس می‌کنم. اما می‌دانم که افول نسبی آرمان نگری سیاسی، تجربه ناکام قوام اخلاق اجتماعی و صلاح فردی و سیاست اسلامی، رای و نظر آنان را نیز به زیر ضربات سهمگین پرسش کشانده است. در درون‌نگری خویش آن پرسش‌ها و آن عظمت‌ها را حفظ کرده‌ام و تلاش می‌کنم پرسش‌ها در ذهنم و آدم‌ها در قلبم باقی بماند.

می‌دانم و می‌دانی که این تکلیف بسیار سخت و گاهی نشدنی است و چه بسیار پرسش‌ها که از عظمت آدم‌ها ترسیده و سانسور شده و مورد غفلت قرار گرفته و... آری می‌دانم؛ ولی دل را سودای دیگری نیست.)

13بهمن 87 - با کمی تغییر .

مطالب داخل پرانتز اخیراً اضافه شده است.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۳
عباس اسکندری


اتین دولابوئتی، حقوقدان، شاعر و نظریه‌پرداز سیاسی فرانسوی :

 

 «عادت بردگی به‌شدت باعث از یاد رفتن بردگی می‌شود.»

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۲
عباس اسکندری

      کمتر آگاهی داریم که آنچه اینک "یقین قطعی" نام دارد، از جنس همان دانسته‌هایی است که سال‌ها پیش آنان نیز چنین نامی داشتند و امروز آن‌ها را عقایدجزمی و قدیمی، تجدید نظر شده، تعصبات کور دوره سنت‌گرایی، یا عقاید نسبی و احتیاطی می‌خوانیم.

      عقاید و اندیشه‌های به‌ظاهر یقینی ‌ما، از جنس دانسته‌هایی است که از دو سو در پرتگاه افول و سقوطند، یکی نقد و طرد دیگران و دیگری بازاندیشی خود. از همین روست که در بیرون ناقد را طعن می‌زنیم و تهمت بی‌سوادی و غرض و مرض بر او روا می‌داریم و اما از درون به هزار جهد امواج شتابان و سهمگین تردید را به سدِّ تعلق و همگانی بودن و تجربۀفردی دفع و دور می‌کنیم. 

        اما کیست که نداند تردید همه قدرت ِخویش را در آمدن و باز آمدن یافته و هرگز خسته نمی شود. هربار با حجمی نو و هجومی تازه یقین را می‌سابد و تعصب را می‌کاهد. 

        خلل‌های یقین نیز مذاب تردید را به فضای به ظاهر امن اعتقادات و اندیشه‌ها راه می‌دهد و مذاب تردید چه کم و چه بسیار، می‌سوزد و آب می‌کند و به رنگ خود در می‌آورد. و تنها در سایه جدیت اندیشه‌ورزی و اندیشناک‌بودن است که لاجرم از پس سال‌ها، به کار سترگ بازاندیشی می نشینیم.

     اما بدانیم و آگاه باشیم که در همان سال‌ها هرگز حدس نمی‌زدیم که روزی بر سر سفره مرگ عقاید و اندیشه‌های خود مهمان می‌شویم. و الٌا هرگز تنور تعصب داغ نمی‌کردیم و هیزم غیرت و یقین نمی سوزاندیم. و امروز نیز به سختی پیش‌بینی می‌کنیم که شاید چندی دیگر باید مراسم ختم عقاید کنونی خویش را بگیریم.

      اگر تردید در برابر «ایمان» گاهی کوتاه بیاید، در برابر دانش و اندیشه هرگز سر خم نمی‌کند و ایمانی که از جنس اعتقادات و الهیات و دانش است، چه بد راه استواری خویش را جُسته است و سرانجام یا تردید آن را فرو می‌ریزد یا خود کوچک و کوتاه و کدر، بی خاصیت و بی خصلت در گوشۀدل و ذهن آدمی بی هیچ بروز و ظهوری می‌ماند؛ و صاحبش بهتر از هر کس می‌داند که بود و نبود چنین ایمانی برای «زندگی مؤمنانه» هیچ فایده‌ای ندارد.

       من اما این سال‌ها هرگز از مواجه بااندیشه‌های نو و تردیدهای تازه طفره نرفتم. این سال‌ها، هزار خللِ جانم به‌هیچ دانش و حجتی، امنیت و سلامت نیافت، و اگر نبود اندک دلربایی آنچه «ایمان دینی‌اش» می‌خوانم، امروز در عرصۀ اندیشه و عمل‌دینی، جز مرام لاادری‌گری و لاابالی‌گری  نداشتم.

      آری! آنچه تجربۀدینی، فردی و یگانه‌اش می‌خوانم و از کودکی با هزار رنگ و رو، جانم را در چنبره خویش گرفته و تاکنون فشرده، تنها عامل "خاطر مجموعم" بوده است. و الّا هزاران تحفهء اندیشوران عصر و دانشمندان نام آشنا، جز خستگی و فسردگی‌ام نیفزود.

       بی‌پروا می‌گویم که بازاندیشی سال‌ها است که همراهِ محبوبم بوده‌است. اما این روزها با نقد گذشته و آنانی که اسم بزرگتری در این گذشته دارند، کودک نقدم جانی تازه و جریانی نو یافته است. و بی هیچ ابایی منتظرم که دیگران و همراهان نیز نقد مرا آغاز کنند و با ملاک و مناط انصاف و صداقت و صلابت، بی هیچ ملاطفتی به تیغ نقدم بکشند و بکُشند. تا از خاکستر این نقد ِ مشفقانه تازه شوم و جانی دوباره گیرم.

       اما منتظر آنان نمانده و نمی‌مانم و دوباره خوانی الواح و کتیبه‌های ذهن و دلم را به خصوص سنگ‌نبشته‌های «ایمان دینی» و «تجربه اجتماعی» از سلسه اسلام سیاسی و رادیکالیزم دینی را آغازیدم، این دو جریانی است که خود را کم و بیش متعلق به آنها می دانم و سالیان دراز زندگی ام را، همه انتخاب هایم، همه تصمیم هایم،دوستانم، و حتی همسرم را در نسبت و نزدیکی با آن گزیدم. و چه کسی می‌داند که سترگی و سهمگینی تردیدهای امروز چگونه در مرز و حیطه فکر و تعقل و اندیشه باقی نمی‌ماند و چه زود دامن همه هویت و گذشته و همه انتخاب‌هایت را خواهد گرفت. و دردناکی آن نیز هم از این روست.


عباس اسکندری 

شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۷ساعت 17:29 ( با کمی تغییر)  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
عباس اسکندری