بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

متن زیر نظر آقای "بهمن" یکی از اتباع افغانستانی در زیر یکی از اخبار "سایت کابل پرس" درباره وضع سنت در افغانستان است. نقد سنت در این سامان بی شباهت به نقد آن در سایر ممالک و محافل علمی و روشنفکری نیست. و طبیعتا با مقاومت ها نیز همراه است. اما او از منظر یک راوی درحال بیان دردی است که به عینه میبیند و با پوست خویش لمس میکند. درد سنت. خواندن متن زیر از این منظر مفید است.   

«جامعهء ما یک جامعهء بَدَوی است، جامعهء بدوی را میتوان اجتماعات تقدس گرا نامید، چرا که در این اجتماعات، سنتها یا میراث نیاکان درمیان هالهء عاطفی احترام آمیزی قرار میگیرند که تغییر یا طرد آنها گناهی نابخشودنی محسوب میشود و هرکس در این تقدس به شکستن سنتها قیام کند؛ مستوجب عقوبتی سخت خواهد شد. مگر میشود کسی را که مُهر قداست بر پیشانی زده است، مورد نقد و پرسش قرار داد؟!

ملتهای سنت گرا با روحیه به شدت محافظه کار، خوراک خِرد شان را، از منبع توهمات و خرافات تدارک می بینند. حتی مدعیان روشنفکری اش نیز با تفکر تعبدی و ایدئولوژیک با نشستن در برج عاج تخیلات افیونی در مقابل بتهای فکری شان زانو میزنند. 
زندگی در چنین اجتماعات فاقد درخشش و بالندگیست و همیشه از تقدس و تابو و پوسیدگی سرشار است. به ارزشهای انسانی و متمدنانه روی خوش نشان داده نمیشود، پرسشگری و روشنگری و پلورالیسم و هر پدیدهء نو دیگر را نفرین، لعنت و تکفیر میکنند. 
خلاصه اینکه چنین جوامع به شدت متفرق، گذشته گرا، متعصب، خودشیفته، نابردبار، مطلق اندیش، شخصیت پرست، ریاکار، زن ستیز، خلافکار و مدام مستعدِ جدال و کشمکش اند و به بسیار آسانی در جالهای عنکبوتی قومی و مذهبی گیر می افتند و به همین دلیل هیچگاهی به وحدت و ثبات نمی رسند. 
انسانِ چنین جامعه ای جز بر مبانی خون ریزی و کشتار ناشی از برزخ بیشعوری و بد آموزی های تاریخی، هیچ آموزهء انسان محوری را به آسانی در باور خود نمی نشاند. » 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۷
عباس اسکندری

1- چشم هایم را می‌بندم ،به زندگی فکر می‌کنم ، به سال‌های شلوغ ، هیاهوی بودن؛ هویت . و آن همه دل که در دست گرفته بودم، با هر شاخه گلی، دلی!

در درونم آوازی می‌شنوم : "با من صنما دل یکدله کن."

2- ذهن سخت مقاوم است. ذهنِ آگاه از فروریختنِ هویت می‌ترسد. ذهن، از خاطره می‌ترسد! برای همین آگاهی و خاطره جایشان را از هم جدا کرده‌اند.

ذهن می‌داند وقتی پای خاطره به میان بیاید، لاجرم پای دل هم به میان می‌آید؛ از این رو به خاطرات پشت می‌کند. به دل.

3- چشم‌هایم را می‌بندم، اما مقاومت می‌کنند. تشنۀ نوری است از بیرون و من می‌خواهم چیزی را از درون جستجو کنم. چشم‌هایم مقاومت می‌کنند. گویی به درون بینی عادت ندارند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۸
عباس اسکندری

در باب تحول بر آن شدم که درباره "تعهد و تخصص" بنویسم. مطالبی را هم برای درج در اینجا آماده کرده بودم، منتها واقعه دلخراش پلاسکو بسیاری از مافی‌الضمیرم را عیان کرد. ضمن عرض تسلیت، پیشنهاد میدهم این‌بار شما از تاثیر تخصص‌گرایی و انتخاب مدیران متعهد بنویسید. 

بی شک از خلال گفتگو بیشتر می‌آموزیم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۰۵
عباس اسکندری