دل خیلی خوب است. بهترین موجود خداست؛ آقای وجود است؛ اصلاً سرور کائنات همین دل است؛ نه عقل پر مدعای خط کش نشان! با اینحال خیلی خاشع و افتاده است این دل.
پای دل و احوال دل (دلبری و دلیشدن و دلدیگران را خواستن) که به میان میآید، هویتها بیرونی و مصنوعی، عقلانیت خشک و چرتکه و خط کش ... پا درهوا میشود.
عقل اول و مستفاد و بالفعل و جزوی برای سیر در انتزاعات غریب فلسفی یا حساب و کتاب امور خُرد زندگی خوب است، اما برای خود زندگی کافی نیست! حدش همان است که میدانیم؛ ولی بیجهت بادش کردهایم و زیادی تحویلش میگیریم.
دل را عشق است. "دلِ مستفاد" را با شعر، "دلِ بالفعل" را با عاشقی! "دلِ صاف" و پر صفا را با دوستی و لبخند. همان که وادارت میکند ساعتها منتظر "دلبر" بنشینی، یا نیمهشب به سوی خانهاش بروی و بی آنکه بیدارش کنی دیوار خانهاش را مسح کنی و برگردی! عذرخواه افت و خیز کارهایت باشی تا دلش نرنجد، یا با دوستی "همدلی" کنی و دردش را بشنوی! "دلداری" کنی بر "بیدلی" افتاده، دل ناصافی را با خودت صاف کنی! دلی را از لرزش نگهداری و با خندهای "سوز دلی" را سرد کنی و ...
درود بر اردوگاه دل !
سلام بر کوچه دلداری
سجده بر سلطان دلها