بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوست عزیزی پیشتر در نقد آرمانخواهی های گاه و بیگاهم چنین برایم نوشته است: 

«آنچه بنیاد اخلاق ما بر آن استوار است بیمار است و باید مستقیم سراغ همو رفت و ریشه‌اش را زد و گویا تو نگران همویی. آنچه ما فی‌الحال داریم، دنبۀ همین اخلاقها و اسطورهها نیست که تو برایشان نگرانی؟ مگر ما تا به حال بر همین طبل توخالی نمیزدیم و به... دلخوش نبودیم؟ میوههایی که امروز دهانمان را تلخ کردهاند جز از همین درختی است که سالها آبش دادیم و حرثش کردیم؟ اصلا ًو ابداً دغدغۀ این نسل و آن نسل را ندارم که کل نفس بما کسبت رهینه. میپذیرم که اگر عشق را در آن روزگار با هرزگی همسان میکردند، امروز نیز هرزگی را بر جایش مینشانند. نه عشق که بسیاری از داشته‌های معنوی و اخلاقی دیگر هم از تخت به زیر آمده‌اند. این پیامد همان افراط گراییهاست. "هویی" است که از آن "های" برخاسته است. من به فرزندم هیچ نمی‌آموزم. او خود می‌آموزد. این همه به ما آموختند کدام قلۀ اخلاق و انسانیت را فتح کردیم؟ او خود آموخته است که نهراسد و بتازد و جز انسان و اخلاق (از نوع جهانی‌اش نه آن که میان بنی‌آدم سیم خاردار میکشد و نجس و پاک میتراشد) هیچ حریم و حرمی نشناسد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۴
عباس اسکندری

چندی گریبانم را بیماری گرفته بود و رهایم نمی‌کرد. اکنون نیز بی‌کار نیست و با سستی دوران سرازیری که رفیق دزد و شریک قافله است، هم داستان شده. باری در این میان که بیماری، مرگ را دایم صدا می‌کند، به دوستی  هم‌دل گفتم: از مرگ جدی تر نیست. گفت: از زندگی.

و تو می‌پنداری میان این دو چه فرقی هست؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۵۹
عباس اسکندری

این نقد که آرمان‌گرایی بخصوص آرمان‌گرایی مذهبی از دنیای واقعیت اجتماعی و سیاسی بسیار به دور است، همواره از سوی برخی منتقدین، به سوی عقیده‌مندان سیاسی - مذهبی روان است.
به گفته آنان آرمانگرایی مذهبی و علایق معنوی وقتی با هم طلب گردد معجونی می‌شود که جمع ناموفق و ناموزون بین دین حداکثری و حداقلی و به عبارتی دیگر حماسه و عرفان است که وصفی پارادوکسیکال است.
به گمان آنان آرمانگرایی دینی هیچ‌گاه بیرون از اتمسفر ایدئولوژی‌ها تنفس نکرده، در حالی که عرفان آنچنان که مشی عارفان و هویت تاریخی آن نشان می‌دهد پیوسته از ایدئولوژی به دور بوده است.
ناقد می‌گوید که اگر عزمی به قوام و قیام معنویت در جامعه سراغ بگیری حتما با جهنمی رو به رو می‌گردی که در آن به زور می‌خواهند مردم را به بهشت بفرستند. به گمان آنان هیچ شکلی از معنویت نمی‌تواند و نباید به شکل دستوری و برنامه‌ریزی شده به جامعه منتقل یا از آن انتظار رود. معنویت و عرفان اموری فردی هستند که اجتماعی کردن آن پیشتر خود را در واقعه‌های دردناک سیطرۀ کلیسا در قرون‌میانه اروپایی نشان داده است.
با چنین نقدی پیام اجتماعی دین که مدعی تنظیم امور دنیا برحسب اخلاق و معنویت برای رسیدن به سعادت بزرگتر است، مستقیماً نفی و طرد می‌شود.
آیا براستی هیچ امکانی برای سامان امر دنیا و آخرت، و جمع آرمان و واقعیت در رویکردهای دینی- سیاسی نیست؟
آیا صرف نظر از ادعاها و وجه نظری آن، دین تاکنون و در عمل توانسته صحنه‌ای از صلح و رفاه و اخلاق و معنویت را برای مدتی مشخص در تاریخ جامعه‌ای خاص نهادینه ساخته یا فرهنگ آن را توسعه بخشیده باشد؟
رویکردها و جریان‌های آرمانگرایی دینی به جز آنچه پیشتر در تاریخ دین شاهد بوده‌ایم، چه تحفۀ تازه و بدیل منحصر به‌فردی‌ برای سامان امر اجتماعی همراه با اخلاق و معنویت پیشنهاد می‌دهند؟
 اکنون قریب 40 سال است که بحث بر سر این موضوعات در عرصه فرهنگی و منازعات فکری در ایران جاری است. بخصوص پس از انقلاب اسلامی، این مواجه در مناقشه اسلام‌گرایی شیعی با مارکسیسم سیاسی وطنی، انقلابی‌گری با رویکردهای ملی‌گرایانه، اسلام سیاسی با لیبرال دموکراسی جهانی شده و اسلام حداکثری با روشنفکری دینی حداقل‌گرا سرگرفته است.
منتقدی نوشته بود: « از زمانی که در خمره معنویت‌گرایی گیر کرده‌اید و توصیه اخلاق و دین می‌کنید بکلی نا امیدکننده شده‌اید. رابطه شما با واقعیت قطع شده. توهمات بسیاری حول و حوش روشنفکری دینی است. ... (گرچه) معنویت‌گرایی متوهم‌تر است. با زدایش برخی عوارض دین جوهر دین هم ضعیف می‌شود. این کار را شما انجام نمی‌دهید زمان خودش زرنگ تر است و این کار صورت می‌گیرد. شما درگیر ایدئولوژی هستید و هر از گاهی طوری مطرح می‌کنید؛ دیروز با انقلاب، چندی با جنگ و امروزه با معنویت‌گرایی. عاقبت انقلابیون همواره همین است.
پاسخ به این سوالات و آن شُبهات به عهده آرمان‌گرایان دینی است. من نیز در تلاشم تا برخی از بنیان‌های این رویکرد انتقادی، بخصوص حمله به ایدئولوژی را پاسخ دهم. امید که در آینده این امکان حاصل آید و ادراینجا شاهد گفتگوی مناسبی در این خصوص باشیم.   
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۵۱
عباس اسکندری

      پیش‌ترها وقتی هنوز تو در درونم جا نگرفته‌ بودی و همۀ درونم را نگرفته‌ بودی، همچون شب‌نوردی تنها، هراسناک سیاهی ظلمت و بیم‌ناک ناپیدایی راه و به‌قول سهراب "بی‌همراه" بودم. بی‌لجام، بی‌انجام، بی سرانجام، «تنها در بی چراغی شب‌ها می‌رفتم».

      «کجایی» برایم نبود. «چرایی» بندِ پایم نبود. رها بودم؛ یله. اما تو بگو «رها» کلمۀ بزرگی نیست؟ بهتر آنست که بگویم همچون دیوانه‌ای بی‌قید. اما نه! دیوانه نیز واژه‌ای بلند و دست‌نایافتنی است. بگذار بگویم «خاموش» بودم! زیرا که بی‌عشق بی‌نور است. بی‌عشق بی‌چراغ است. بی‌تو من خاموش بودم. هیچ ستاره‌ای در من درخشیدن نگرفته‌بود؛ یا که «همه ستاره‌هایم به تاریکی رفته بود.» دست‌هایم از یاد مشعل تهی شده‌بود. و تو که آمدی دسته‌گلی از مشعل‌ها را برایم آوردی. یا بگویم درونم را به آتشی زنده‌کردی. راستی! کِه بود آنکه گفت "عشق برترین دانش‌ها است"؟ 

      اما تو رفتی. زود رفتی! گله‌ای ندارم. رفتن که بی‌وفایی نیست. رفتن، رفتن است. همین! رفتنی که گریزی از آن نبود. و سرانجام در آهنگ مه‌آلود آه‌های مدام، تو را گم کردم. تو رفتی اما همچنان در درونم بودی!

      وه که عجب حکایتی است این بودن و نبودن. نبودن و بیش از هر زمان بودن! شعر من، گریه من؛ خنده و قهر من و حتی شعله‌های نگاه من رنگ و بوی تو را داشت. یاد من، آنِ تو بود و همۀ من یادِ تو بود.

_______________________________

این نوشته را در روز پنجشنبه دوم مهر ۱۳۸۸ با یاد عشقی خوابیده در گور نوشتم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۷
عباس اسکندری