چهارم:
راست گفتهاند که واژه تحول برای عالَم سنت و سنتگرایان ترسآور است. تحول اغلب نوعی طغیان به جریان عادی سنتی تلقی شده و سنت نیز همیشه حامیان و هواداران خود را دارد؛ و این "دلواپسان" را تاب "تحول" نبوده و لذا تاب "تحمل" هم ندارند.
از عمده دلایل عُلقه سنت با روندهای گذشته، علاقه آنان به نصهای محوری و کانونی در فضای سنت است. برای سنتگرایان هیچ حرفی تازه نیست. هر حرفی را قبلاً نیاکان یا نصّمقدس گفته و حُکمش را داده است. هر تحولی،انقلابی علیه حقیقت است؛ و از این رو برای حفاظت از حقیقت، با تحول در میآویزند.
بیراه نیست که میبینیم سنتگرایی با "عقلگرایی" صرف نیز سر سازگاری ندارد. و تفکر عقلانی و زندگی سنتی اغلب پارادکسی سخت و حل ناشده در "جوامع در حال گذر"، یا درحال تحول باقی ماندهاست.
بررسی ظهور سنت در جریان موسوم به "اخباری" یا "اهلحدیث" در حوزه مباحث کلامی و اعتقادی به عنوان مثالی گویا میتواند تا اندازهای زوایای موضوع را روشن کند. زیرا وجه مشترک این دو جریان تقید هر دو به تفسیر متنی "نقل" و عدم عدول از مدلول ظاهری آن است.
هر دو جریان تنها در ظرف مدلولی و منطوقی نص مقدس (آیات و حدیث و روایات) مجال تفکر دارند و بیرون از آن حیطه ممنوعه است. وقتی چنین نگرشی مثلاً در حوزه "فقه" حاکم گردد، آنوقت آن پیش میآید که آمد.
در سال ۱۳۴۰شمسی عدهای از مردم اصفهان در محضر آیتالله خویی (ره) دربارهی حکم شرعی استفاده از ضبطصوت درخواست فتوا میکنند. "با این وسیلۀ جدید چه کنیم؟" و آیا "خرید و فروش آن جایز است؟" و پرسشهایی از اینگونه! این درحالی است که پیشتر فتوای مراجعی چون آیات عظام حجت، صدر، فقیه سبزواری و… ( رحمه الله علیهم) مبنی بر منع آن وجود داشت. درباره استفاده از رادیو، دوشِحمام، مدارس جدید، نوشیدن چای و مصرف قند و... نیز این گونه سوالات مطرح بود و البته به عنوان مسائل مستحدثه و "نو" پرسش از آنها کاملاً طبیعی بود.
ولی پاسخهای مذکور برای نوگرایان، عقلمحوران و حتی طایفهای از "فقیهان اصولگرا" بسیار عجیب و به کلی دور از اقتضاء زمان و مکان و در پاره ای از موارد حتی غیر منطبق با ملاکات عادی و علمی "فتوا" به نظر میرسید. این فتاوی کاملاً در درون منطق اخباری و با ملاک "احتیاط" ارائه میشد. بگذریم از اینکه آیتاللهخویی در چنین موردی پاسخ فرموده بودند که: «جایز است و استفاده در مسیر حلالش بلامانع میباشد». که البته هرچند برای فرهنگ فقهی آن دوران، کم و بیش غریب بود؛ ولی برآمده از تفکر اجتهادی- اصولی ایشان بود.
نصگرایی یک پارادایم است. در این پارادایم آنچه در پس اذهان اندیشمندان نصگرا نهفته است این است که معنا و مفاد نص (کلام، اثر، یا متن) روشن است و ظاهر - و فقط ظاهر - ملاک فهم باطن و مضمون است و بیرون از لفظ و مدلولات لفظی، هیچ ملاک و وسیلهای دیگر برای تفسیر متن و نص وجود ندارد. نه زمانه و دور آن، نه جغرافیا و اقتضای آن، نه پُرسنده و نیاز آن، نه دولت و مصلحت آن و نه ... هیچ چیز نمیتواند دلیلی یا علتی برای تفسیر متن بیرون از دایره لفظ باشد.
علوم معهود و مرسوم نیز برای کمک به عالِم برای پیبردن به همین ظاهر لفظ است و لاغیر . علومی چون ادبیات و معانی و بیان و منطق و...
آیا گمان ندارید تحول فرهنگی بخصوص برای جامعههایی چون جامعۀ ما با گذر از این پارادایم "سختتن" و شکستن حصار بلند و سترگ آن ممکن خواهد شد؟
البته در این راه ملاحظات اخلاقی و تلاش برای تعادل بین میراث و اقتضائات "اکنونی" مهمترین پیش شرط حرکت به سوی تحول است.