بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است


فرزانگی یک ضد است یک دگر است.

 

       اگر در زمان‌های پیشین حافظان و مبلیغین سنن و میراث پدران را، فرزانگان قوم نام مینهادند، امروز این معنی بکلی متفاوت است. سوای زبان منظوم و شعر استوار، حتی فردوسی حکیم در کنار انتقال میراث، زبان و حکمت ایرانی و به ارج پل ارتباط فرهنگی باستان با بعد از آن، از آن رو نام آور است که "وضع" و الگوی رفتاری گذشته ارزش‌ها و نگرش‌های "قدیم" را با همه پیچ و خم‌هایش در منظر و مرای ما می‌آورد. و با این، ما را به تامل به آن وامی‌دارد. این خصلت نقدی اوست که حکمت را برازنده شخصیتش‌ و حکیم را مناسب همراهی نامش می‌کند.

        حافظ نیز نقاد زمانه خود است. زمانه‌ای که ریاسالاری و تظاهر محوری، کلید واژه‌های اصلی توصیف آن است. دورانی که محتسب که مدعی سلامت و دانای سعادت است، "چون به خلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند" و قاضی مشغول دزدی. و ریاکاری سکه رایج بازار اعتقاد و بی اعتمادی مار غاشیه ای که " عامه" نیشش را به دوا و درمان می‌خرند.

         حافظ آن منتقدی است که صلای تامل و تفکر به این وضع را فریاد می‌زند. همان رندی است که پارادوکس "زاهد دنیاپرست" یا "صوفی ناصافی" را در برابر نگاه می‌آورد و از آن پرسش می‌کند.

        فردوسی و حافظ در یک چیز مشترکند، « سوال از الگوی رفتاری گذشته و پرسش از وضع موجود». این اصلی‌ترین خصلتی است که "رندِ روشنفکرِ منتقد" را در کانون مطالعه جامعه‌شناختی ترم‌هایی چون "ضد فرزانگی" در جوامعی چون جامعه ما قرار می‌دهد.

        رندِ روشنفکرِ منتقد، از همه چیز می‌پرسد و به هیچ چیز جز عقل منتقد و غیر متعهد، تعهد ندارد. از همه چیز پرسیدن، یعنی سوال از انگاره های ذهنی، الگوهای عملی و آرزوها، خواست‌ها و میل‌ها و عاطفه‌هایی که حول و حوش چیزهایی شکل گرفته که حقیقت نیست، بدل آنست. یا واقعیت نیست، توهم متصلب ساختار بندی شده‌ای است که چنان سامان یافته که به جای هر واقعیتی می‌تواند بنشیند. این یعنی "ایدئولوژی". حداقل یکی از معانی ایدئولوژی.

        ایدئولوژی همان توهم غیر واقعی ساختار بندی شده‌ای است که بخشی از گفتمان و ادبیات ما را، شکلی از فکر کردن ما را و جریانی از میل‌ها و عواطف‌ما را به سوی خویش می‌کشاند و به سویی که می‌خواهد جهت دهی می‌کند.

آیا داستان سقراط حکیم را شنیده ای؟           

سیطره بر این الگوها (ایدئولوژی) و توان مفصل بندی مختارِ الگوهای شناختی و رفتاری و عاطفی در گرد "چیز" یا چیزها   همان  معنی واقعی "قدرت". صاحب این هژمونی همانی است که همۀ توان و انرژی یک جامعه را صرف "کلمه کلیدی خود" می‌کند. در جایی این هژمونی "سنت" است، در جایی بازار و محصولات تولیدی یا همان "کالا"، در جامعه‌ای "دین" یا همان محصولات اعتقادی و انقیادی، در طایفه ای علم و.... والبته گویی همگی منتهی است به ثروت.

و رندِ فرزانه، آنی است که در چشمان این هژمونی، این الگوهای معرفتی از پیش ساخته شده و عرضه شده،اپیستمه‌ها، گفتمان‌ها، ایدئولوژی‌ها  و نگرش‌ها (جامعی از الگوهای شناختی، رفتاری و عاطفی) زل می‌زند و از کم و کیف و اصالت آن پرسش می‌کند. و خلاصه آن را به چالش می‌کشد.

آیا روشن است که پرسشگری از چیزی، عقیده‌ای، الگویی از  گزاره‌های شناختی که با عاطفه ها پیوند زده شده، چقدر خطرناک است؟

خطرناک است زیرا برخلاف انتظار، این دولت‌ها و حکومت‌‎ها و قدرت‌ها و ثروت‌ها نیستند که محتسب را به سراغ منتقد می‌فرستند تا از او به جرم مخالفت با عقیده و مرام مستقر، انتقام گیرند؛ بلکه وقتی قدرت‌ها و دولت‌ها و حکومت‌ها توانستند گفتمان اجتماعی و مفصل بندی نظری یک جامعه ‌را به رأی خویش شکل دهند، آنوقت این خود مردمند که لباس از تن منتقد می‌درند، و به لعن و نفرین طردش می‌کنند. و آنگاه زندان و سندان راحت‌ترین و آخرین منزل منتقد فرزانه است. آن‌که با"عقیده  رایج و مقبول"  مردم در افتاده و  جوانان آنان را به "انحراف" کشانده است.

آیا داستان سقراط حکیم را شنیده ای؟     

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۷
عباس اسکندری