بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


ظاهراً برای فعل اخلاقی دو شرط حداقلی باید جمع باشد: 1- اختیار فاعل 2- حسن و غایت‌مندی عمل. درحالی که اولی به فاعل عمل اخلاقی نگاه می‌کند، دومین شرط به نفس عمل اشاره دارد. اینجا یک وجه باقی می‌ماند که اکنون درباره اش فکر می‌کنیم. اعمال ما دقیقاً مثل افعال در دستور زبان، یا لازم است یا متعدی. به این معنی که فعل همواره در فاعل و نفس فعل باقی نمی ماند، گاهی از این دو گذر کرده و بر مفعولی اصابت می‌کند. فلسفه اخلاق برای این پذیرنده فعل چه حکمی دارد؟ آیا فعل باید برای او نیز حسن باشد؟ آیا لازم است که از منظر و "خواست" او فعل ما منتهی به فایده و حسنی برای او باشد؟

فلسفه اخلاق سنتی به مفعول نمی‌نگرد. زیرا با این نگرش و باز کردن پای مفعول به بحث فعل اخلاقی، افق اعمال اخلاقی محدود شده و آرامش فاعل فعل اخلاقی که فاعلی سنتی است، گرفته می شود. در منظر جدید هر فعلی فقط آن وقت اخلاقی است که نه تنها فاعل آگاهانه آن را عملی سازد، بلکه مفعول نیز در مدار آگاهی از انجام آن فعل قرار گرفته و نسبت به انجام آن "رضایت" داشته باشد. معلوم است که با این ملاحظه جدید فعل اخلاقی سخت تر و محدود تر و دست فاعل سنتی اخلاق بسته‌تر می شود.

طی سال‌های گذشته وجهی جدید از تعریف فعل اخلاقی رایج شده که گرچه پیش تر نیز سابقه داشت، ولی اینقدر اهمیت نیافته بود. در این تعریف جدید فعل اخلاقی رو به "دیگری " دارد و گشودگی به سوی دیگری شرط فعل است. با این وصف بسیاری از اعمال فردی که روزی فعل اخلاقی شمرده می‌شدند، دیگر اخلاقی نیستند، افعالی خوبند ولی در زمره اعمال اخلاقی نمی‌گنجند. این‌ها حداکثر اعمالی منتهی به معنویت و قوام اخلاق فردی است ؛ زیراکه رو به سوی کسی دیگر ندارد.

البته به گمان بنده این سفت و سختی بی جا است. زیرا همان اعمال می‌توانند در تثبیت یک حکم اخلاقی یا فعل اخلاقی در دیگری موثر افتاده یا موجب انگیزه‌ای تازه در دیگری شده و به توسعه اخلاقیات در سطح اجتماعی منجر شود.

اما با نگاه مذکور در بالا، هیچ عملی نمی تواند بدون توجه به اثر فعل و رفتار در محیط اجتماعی اخلاقی فرض شود و به خصوص که اصل رضایت و نوعی سوبژکتیویته دکارتی نیز در اینجا قوام می گیرد. که خلق فیلسوفان اخلاق را در میان "ما " تنگ می کند.

با این توضیح آیا مبارزه سیاسی می تواند فعلی اخلاقی شمرده شود؟ آیا مردم از اعمال سیاسی پنهان، و بعضا ًرادیکال ( انفجار، شورش، گروگانگیری، ترور و ...) آگاهی داشته و نسبت به آن رضایت دارند؟ آیا با این نظریه تئوری مبارزه فی حد ذاته امکان ظهور و بروز دارد؟ آیا از مهدویت می توان سخن گفت، آیا درباره تاریخ جهانی و رسالت فردی می توان سخن گفت؟ با کودکانی که هنوز ممیز نیستند و در درک حسن اعمال قضاوتی ندارند، چه باید کرد؟ اگر رضایت شرط عمل باشد، رضایت آنان در کجا و چگونه استحصال می‌گردد؟ آیا عرف پا به میان می‌گذارد؟ آیا صلاح را باید والدین تشخیص دهند و...

حجم کثیری از این گونه مسائل در این میان وارد و داخل شده و سال‌ها است که محل بحث و جدل و درگیری و... است. برخی گمان برده‌اند که پاسخ به این پرسش ها پیشاپیش به معنی در افتادن در قاعده بازی طرف مقابل و قبول سوبژکتیویته است. از سویی عدم توجه به شخص ثالث در فعل اخلاقی نیز غفلت فراگیری است که طرفداران سنت تفکر دینی ، و... نمی توانند نسبت به آن بی توجه باشند. به گمان من سر قضیه در توسعه مفهوم رضایت نهفته است. شما در این باره چه فکر می کنید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۷:۱۱
عباس اسکندری

       در مناظره  اخیر جناب "عبدالکریمی" با آقای "پورحسن" (برنامه زاویه) درباره بازجُست یا احیای تمدن‌اسلامی، آقای عبدالکریمی از واژه "عقل توهمی" سود برد. و برساختن تمدن اسلامی را محصول عقل توهمی شمرد.

 فرصت برای بررسی مقدمات آن بحث از جمله تشریح معنا و مبنای ترکیب غریب عقل توهمی نبود. اما احتمالاً دوست‌داران بحث، دوست‌تر می‌داشتند که روشن شود چرا عزم‌هایی مثل احیای‌تمدن اسلامی از جنس عقل توهمی است؟ و نیز چه نسبتی است بین عقل و توهم؟ 

      می‌توان وجوه زیر را درباره این ترکیب در نظر آورد.

1- شاید مقصود همان توهمات است که با پوشش و توجیهات عقلی (مشهورات) ارائه می‌گردد.

2- شاید مقصود ارائه عزم و اهداف متوهمانه با روشی عقلانی است.

3- این احتمال نیز هست که وجهی از عقلانیت، علی‌رغم آنکه عقلانی است اما در منطقی بیرون از عقلانیت کنونی و عقل برساخته کنونی تفسیر و ارائه می‌گردد.

این وجه سوم را بسیاری درباره اصل فلسفه اسلامی ثابت و صادق می‌شمرند. و برخی بنیادگرایی و سلفیت را از این وجه برشمرده اند.

امید که عبدالکریمی دستی به سر و گوش این ترکیب بکشد و مقصودش را تشریح بفرمایند.

      به گمانم این واژه بیش از یک شعار است، بیش از نوعی ابزار طرد است. بیش از این‌ها اشاره به واقعیتی روانی است که ممکن است دامن‌گیر بسیاری از ما باشد.

     مرحوم فردید نیز گاهی از واژگانی شبیه به این سود میبرد که مثلاً فلان نظریه عقلی نیست، توهم عقلانیت است. و احتمالاً منظورشان عقل استعلایی یا لوگوس یونانی و... بود. به هر حال بعید می‌دانم مقصودش دقیقاً آنچیزی بوده که اکنون جناب عبدالکریمی از واژه عقل توهمی مراد می‌کنند. 

شما اهالی اندیشه چه فکر می‌کنید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۱
عباس اسکندری

چند سالی است‌که موضوع تمدن‌سازی یا بازجست‌تمدن، در میان پاره‌ای از اصحاب علم و فرهنگ  در کشور رایج شده است. رهبری نیز اشاراتی به لزوم احیای تمدن‌اسلامی داشتند که این جریان را پر رونق‌تر نمود.

نقد وضعیت کنونی، بررسی علل تاریخی، معرفتی، سیاسی و... عقب‌ماندگی ما شرقیان مسلمان، موضوع علم‌نوین و نسبت آن با جامعۀاسلامی، تولید علم‌اسلامی و علم‌بومی، مشکلات احیای تمدن‌اسلامی، نسبت ما با تمدن‌غرب، غرب‌شناسی و آموختن از تجربه‌های بشری، توهمی‌بودن احیای‌تمدن، تاریخی بودن تمدن و... از جمله مباحثی است که  موافقان و مخالفان در کنار آن بحث اصلی، مطرح نمودند. با ترویج اندیشه‌های فیلسوف مبرز مغرب اسلامی یعنی مرحوم عابد الجابری که نگاهی اپیستمولوژیک در نقد تاریخ اندیشه در جهان اسلام داشت، این بحث تناوری بیشتری گرفت.

اکنون در حاشیۀ آن، سوالاتی مطرح می‌شود که مثلًا در برساختن تمدن اسلامی باید بر کدام عنصر دانشی تکیه کرد؟ باید بر فلسفه اسلامی تکیه کرد؟ یا همچون پاره‌ای از مستشرقین غربی عرفان را ظرفیت بالقوه تمدن‌اسلامی آینده شناسایی کرد؟ و نیز برخی تنها نظام حقوقی اسلام ( مثلا فقه) را شایسته نظام سازی تمدنی می‌شمارند. و در آخر هم علم‌کلام با جانمایه‌های اجتماعی بحث ولایت و مدیریت برای برخی اهمیت دارد.

اولا شما خواننده محترم در این‌باره چه فکر می‌کنید؟ در این‌باره چه خوانده‌اید؟ کدام  پایه را مناسب برساختن تمدن در ایران می شمارید؟

ثانیاً در نگاه انتقادی به اصل بحث چه فکر می‌کنید؟ آیا این عزم برخاسته از توهم نیست؟

 

مرا از پرتوی دانش خود بی بهره نگذارید؟  

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
عباس اسکندری

هانری کربن: «امیدهایمان در غرب ویران شده است و کسی نمی‌داند به کجا خاتمه پیدا خواهد کرد. هشدارترین نشانه آن، لاادری‌گری دیندارانه‌ای است که عالی‌ترین ذهن‌ها را نیز ناتوان کرده و در آنها نسبت به فضای معرفت باطنی ترس وحشتناکی ایجاد کرده است».

 

       در میان جوامع امروزی و در بسیاری از کشورهای جهان کم نیستند اندیشمندانی که با پیش زمینه‌های علمی یا عقیدتی مختلف، نسبت به "افول ارزش ها" هشدار می‌دهند. آنان با اشاره به سیطره رسانه‌های فراگیر و بین‌المللی، بخصوص فیلم‌ها،کتاب‌ها و ماهواره‌ها و از همه مهمتر، فضای مجازی اینترنت، از پروژه یکسان‌سازی فرهنگی از سوی کشورهای موسوم به شمال علیه فرهنگ بومی سایر کشورها، سخن می‌گویند.
       برخی دیگر با نگاهی دقیق‌تر ضمن تاکید بر تاثیرات رسانه‌های فراگیر جهانی، وضعیت وجودی زندگی در جهان مدرن را بخصوص سیطره و مقبولیت تکنولوژی بر همه ساحات زندگی را عاملی برای تغییر الگوهای زندگی، تبعیت از مدار مُدرن مُد و معیشت غربی برمی‌شمرند. این نگرانی حتی شامل اندیشمندان غربی نسبت به افول ارزش‌های خود نیز شده است.

       اگر در گذشته محافظه‌کاران در کشورهای غربی از لزوم حفظ ارزش‌های جهان مسیحی،ارزش‌های‌خانوادگی، ارزش‌های اخلاقی و... سخن می‌گفتند، امروز حتی لیبرال‌ها نیز نگران وضعیت نابسامان فرهنگی در اطراف خویشند. زندگی‌های اتمی و سلولی، خودمحوری، خودخواهی‌مفرط، تک‌لذت‌طلبی صرف، منفعت‌طلبی غیراقتصادی، تنهایی و بی‌معنایی، فایده‌گرای شخصی  و... نمونه‌هایی از دردهایی است که داد لیبرال‌های غربی را نیز بلند کرده است.
        اما براستی "ارزش‌ها" چیستند؟ از کجا سرچشمه می‌گیرند؟ چرا باید تداوم داشته باشند؟ ملاک تبعیت از آنان چیست؟ و... 
       واقع‌گرایی اخلاقی با نگاه کارگردگرایی، به‌دنبال دفاع از آموزه رسمیت دادن به ارزش‌های موقت به‌جای ارزش‌های ثابت و تابع امرحقیقی، و به عنوان اموری فرهنگی، بومی و در گردش است.
        واقع‌گرایان برای نفی ارزش‌های ثابت، از فقدان اندام‌حسی خاص برای ادراک ارزش‌ها یاد می‌کنند. و البته آنان فراموش می‌کنند که ارزش‌های موقت، قوانین و هنجارهای قراردادی و... نیز فاقد مابه ازای حسی در انسان است و برای به زعم آنان درک آنها نیازمند اندام حسی است.

       در بهترین وجه در غرب، پراگماتیست‌ها که برای پاسخ به واقع‌گرایان وارد عمل می‌شوند بازهم با کارگردگرایی و نگاه خدمت محور سخن ساز می‌کنند. با این نگاه اگر چه طول عمر ارزش‌ها کمی بیشتر می‌شود، اما حداکثر تلاش پراگماتیست‌ها این است که نشان می‌دهند ارزش‌ها بی وقفه در درون تجریه ذهنی ما از کودکی تا بزرگسالی تکوین می یابند. و همانندی فرهنگ‌ها همان است که همانندی ارزش‌ها را موجب می‌شود. از این رو ارزش‌ها ساختنی است. ساخته ای که دوام اجتماعی و انسجام عمومی را به همراه دارد. به هرحال در این نگره نیز هیچ سخنی از ارزش‌های ثابت و تابع حقیقت بیرونی وجود ندارد. 
        از حیث عقلانی بی پشتوانه بودن مفهوم ثابت و حقیقی برای ارزش‌ها، اغلب مدافعان آن را جلب حوزه دین، وحی و سنت کرده است. تا مگر با بهره گرفتن از توان سنت و دین، و قدرت توجیه‌پذیری آن، دوامداری ارزش‌ها و ریشه داشتن آن در حقیقت بیرونی را نشان دهند. غافل از اینکه تعدد ادیان و ادعای ارز‌ش‌های ثابت از سوی جبهه‌های دینی و ارزشی مخالف، رشته آنان را پنبه می‌کند. 
       این روزها، دفاع از ارزش‌های حقیقی و ثابت برای مدعیان آن، از هر زمان دیگری سخت‌تر شده است. زمانی دین، زندگی ارزش‌های اخلاقی را تضمین می‌کرد. با ظهور عصر روشنگری و حلول مدرنیته و نیز با تعارض‌هایی که بین ارزش‌های مطلق انسانی با آموزه‌های دینی پدید آمد، ارزش‌های جهانی با پشتوانه انسان‌شناسی و حقوق‌غربی رایج شد، با افول الگوهای تفکر تجربی دیگر نمی‌توان به‌راحتی از اخلاق انسانی و جهان شمول نیز دفاع کرد.

      بومی‌گرایی فرهنگی و اخلاقی و دو لبه تیز نسبیت‌گرایی و تکثرگرایی قیچی پست‌مدرن را تجهیز کرده و باز هم بیشتر بنای ارزش‌های ثابت و دوامدار مبتنی بر حقیقت بیرونی متزلزل شده است.
       اینک این ما و سیل سوال، اینک این ما و افول فزاینده ارزش‌های ادعایی در دین، اینک این ما با حاکمیت دینی که هر روز تشت بی اخلاقی مدیریتی، نفع پرستی‌های مالی مدیران، نزاع های ضد اخلاقی انتخاباتی‌ و بی سامانی اجتماعی‌اش از بام بر زمین توجه و تعجب مردمش می‌افتد. اینک این ما و فرزندانی که در هوایی دیگر و فرهنگی متفاوت‌تر و گفتمانی به‌کلی غیر دینی سرو پنجه نرم می‌کنند. اینک این ما.
        اینجا و اکنون سوال ما چیست؟ آیا باید بپرسیم چه باید کرد؟ یا باید بپرسیم موضوع از چه قرار است؟ 

                                                                        عباس اسکندری

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۳
عباس اسکندری
      از دوست بسیار گرامی ام که این متن را برایم فرستاده تشکر می‌کنم. این متن در ادامه پست شیفتگی به گذشته، معنا دار و خواندنی خواهد بود. چند نوشته کوتاه دیگر هم درباره شیفتگی به گذشته و مقاومت در برابر نو شدن تهیه کرده ام که به مرور خواهد آمد. برایم جالب است که تقابل سنت و تجدد را بهتر بفهمم. بی آنکه بخواهم از سنت به هر قیمتی دفاع کنم یا تجدد هوشم را ربوده باشد.

        بخشی از سخنرانی کن روبینسون: 

        « من تازگی یک عبارت جالبی از آبراهام لینکلن دیدم، که فکر کردم شاید خوشتون بیاد در اینجا ازش نقل کنم:  او در دسامبر 1862 در دومین جلسه سالانه کنگره صحبت می کرد. باید بگم که من هیچ نمی دونم که اون موقع چه جریان هایی بوده. ما در بریتانیا تاریخ آمریکا رو تدریس نمی کنیم. ما پنهانش می کنیم. این رویکرد ماست.

       خوب، شکی نیست که چیز خارق العاده ای در دسامبر 1862 اتفاق افتاده که آمریکایی ها در این جمع خوب می دونند. (جنگ داخلی آمریکا)

        امّا لینکلن اینو گفت: "عقاید تعصب آمیز مربوط به گذشته آرام، برای اکنون طوفانی کفاف نمی دهند. شرایط فعلی انباشته از سختی هاست، و ما باید همراه با شرایط بلند شویم" من عاشق این جمله ام. نمی‌گه بلند شویم تا به شرایط فعلی برسیم، می‌گه «همراه» با شرایط بلند شویم.

         ادامه عبارت: "حال که شرایط ما جدید هست، باید به شکلی نو فکر کنیم و به شکل جدید اقدام کنیم باید خودمان را از اسارت شیفنگی (نسبت به گذشته) رها کنیم. آن موقع است که می توانیم کشورمان را نجات دهیم."

         من عاشق این عبارتم، "رهایی از شیفتگی" می دونید مفهومش چیه؟

         این که افکاری هست که همه ما شیفنه آنها شده ایم که خیلی راحت قبول کرده ایم که طبیعی هستند، دنیا را همینطوری می‌بینیم. و خیلی از افکار ما برای مواجهه با شرایط قرن حاضر شکل نگرفته اند بلکه برای رفع و رجوع شرایط قرنهای گذشته شکل گرفته اند. ولی هنوز اذهان ما شیفته و مسحور اونهاست. و ما باید خودمان رو از شیفتگی به بعضی از اونها رها کنیم. البته، گفتنش از انجام دادنش راحت تره. البته فهمیدن اینکه به چیزی عادت کرده اید سخته. علتش اینه که بهش عادت کرده اید.

        خوب بگذارید یه چیزی ازتون بپرسم که به اش عادت کرده اید. چند نفر از شما بالای 25 سال سن دارید؟ البته این اون چیزی که بهش عادت کردین نیست ها مطمئنم که اینو خودتون هم از قبل می دونستید که چند سالتون هست. آیا کسی اینجا کمتر از 25 سال سن داره؟ خوبه.

        حالا، اونهایی که بالای 25 سالشونه، اگه ساعت مچی دستتون هست، دستتون رو بلند کنید. تعدادمون زیاده، اینطور نیست؟

        حالا در یک جمع افراد زیر بیست سال همین سوال رو بکنید. نوجوان ها ساعت مچی نمی بندن. منظورم این نیست که نمی تونند یا اجازه ندارند، فقط معمولا تصمیم می گیرند که نبندند. و علتش اینه که، اونهایی که بالای 25 سال دارند، در فرهنگ قبل از دیجیتال بزرگ شده اند. و ما، اگه بخواهیم زمان رو بدونیم، باید یه چیزی به دستمون ببندیم که زمان را بگوید. بچه ها الان در دنیایی زندگی می کنند که همه چیز دیجیتال شده، و زمان، برای اونها، همه جا هست. اونها علتی برای ساعت مچی بستن نمی بینند.و ضمنا، شما هم نیاز ندارید؛ فقط ما همیشه این کار رو کردیم، و به این کار ادامه می دیم. دختر من، کیت، 20 سالشه و هیچ وقت ساعت نمی بنده. دلیلی برای بستنش نمی بینه. میگه: "این یک وسیله تک کاره است." (خنده حضار) "این چه کار احمقانه اییه ؟ من بهش می گم: "نه، نه، این ساعت تقویم هم داره." (خنده حضار) "چند تا کار انجام میده."

        در آموزش چیزهایی هست که ما شیفته شون شده ایم. بگذارید چند تا مثال بزنم. یکی از اونها، ایده خطی انگاری هست. به این معنی که هر چیزی از اینجا شروع میشه، و در یک مسیری امتداد داره، و اگه همه چیز رو درست انجام بدید، نتیجه اش این می شه که برای ادامه زندگی تان آماده خواهید بود. تمام کسانی که در TED صحبت کردن به طور تلویحی یا صریحا، داستان دیگری را روایت کرده اند اینکه که زندگی خطی نیست، بلکه اورگانیک (زنده) است.

       زندگی ما به صورت وابستگی دو طرفه است ما استعدادهایمان رو در ارتباط با شرایطی که به وسیله همین استعدادها خلق شده اند، کشف می کنیم. ولی میدونید چیه؟ ذهن ما شیفتگی پیدا کرده به این روایت خطی و احتمالا نهایت نظام آموزشی ما اینه که به دانشگاه ختم بشه. من فکر میکنم ما شیفته این شدیم که مردم رو به دانشگاه بفرستیم، به نوع مشخصی از دانشگاه. منظورم این نیست که شما لازم نیست به دانشگاه بروید، اما همه هم نیاز ندارند که به دانشگاه بروند. و همه هم نیاز ندارند که بلافاصله به دانشگاه بروند. شاید بعد ها بروند، نه فورا.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۶
عباس اسکندری

         می گوید هیچ جسم صیقلی در جهان وجود ندارد، هر جسمی که صیقلی تام و تمام به نظر می‌رسد، حتی شیشه، در ابعاد بزرگ (مثلا از پشت میکروسکوب) ناصاف و خلل و فرج دارد. آنها صیقلی به نظر می‌رسند. و بعد تاکید می‌کند:

« صیقلی به نظر می رسند، (میفهمی؟) » این خطای چشم نیست، اینطور به نظر می رسند! همین.

        و منظورش معلوم است چیست! اصلا قرار نیست طوری دیگر ببینیم تا خطایی در کار افتد. این اقتضاء چشم ما است. به نظر رسیدن یعنی همین اقتضاء. خطا در اموری دیگری است، که دامن ناپیدایی "امر واقع" را پهن‌تر و پای رفتن این جاده را لرزان‌تر می‌کند. مشترکات انسانی یعنی همین به نظر رسیدن‌های یکسان پدیدار ها، تفسیر یکسان از وضعیت‌ها. و من می‌گویم مگر چند پیامبر تیزبین و بصیر وجود داشتند، که ناصافی اندیشه را و دست خالی قوای‌شناختی را ببینند و نشان دهند؟ مگر به جز پیامبران وحی، چند نفر همچون "شوپنهاور" نامیزانی جریان مقبول و مالوف اندیشیدن را در زیر انگشتان بصیرت ما قرار دادند تا حجم معوجات اندیشه را لمس کنیم ؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۱:۲۰
عباس اسکندری