بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

با نزدیک شدن به دور جدیدی از انتخابات و آغاز غیر رسمی رقابت‌ها و حتی منازعات سیاسی و جناحی حول و حوش آن، متاسفانه با رفتار و گفتار برخی از سیاسیون مواجه هستیم که به غایت از منطق صلاح و اخلاق دینی به دور است. در این خصوص موارد زیر می‌آید.

1-  برخی از گروه‌های سیاسی و رسانه‌های کشور گویی جز از منطق مناقشه و سیرۀ دشمنی سیراب نمی‌شوند! هر لحظه به دنبال دشمنی تازه‌تر آنهم درساختارهای سیاسی درون کشورند تا دماغ انقلابی‌شان شادتر و رونق بازار حزب و رسانه‌شان بیشتر شود. آیا نباید خویشتن‌دارانه دوست را دشمن نپنداریم، زبان سخن با    دشمن را بر حق دوست روا نداریم و خواست دوست را خیانت نشمریم؟

2-    روشنگری و همدلی برای بازگشتن و پیوند دست‌های جدا افتادۀ نظام، وظیفه همۀ ماست. این "امر به معروف" شرایطی دارد که باید رعایت شود. عزم و ادبیات اخلاقی و حریم‌دانی و حریم‌داری و تلاش برای حصول بیشترین وفاق بین جناح‌های مختلف سیاسی کشور و از آن مهم‌تر حصول هرچه بیشتر همدلی و همزبانی بین آحاد مردم ایران بزرگ، تنها شاه‌راه اصلی حفظ نظام و حریم امنیت آن محسوب می‌گردد.

3- احساسات و تبلیغات سیاسی و دشمن‌پنداری مخالف که جانشین فرهنگ سیاسی توسعه‌یافته، شفافیت و عدم تعارف در رقابت ایدئولوژیک شده، با خطری عظیم در حال گسترش و هنجارشکنی است. امروز برخلاف دوره‌هایی از رشد و سیر تحولی انقلاب‌اسلامی، شورانقلابی را باید در مدار بصیرت سیاسی برای حصول وحدت نسبی بین علاقمندان به جمهوری اسلامی؛ هم‌زمان فرهنگ سازی و ساختارسازی کرد.

4- پوپولیسم شاید گاهی برخی را به حد بالایی از ارضای خواست‌های تبلیغاتی برساند، اما این شور توده‌گرای لجام‌گسیخته، بارها نشان داده که مرکب رهواری برای سیر به سرمنزل سلامت سیاسی و حفظ وفاق و وحدت جمعی نیست. اگر عقلانیت‌سیاسی و مصلحت‌اندیشی کلان را بند مهار توده‌گرایی نکنیم، بی‌شک سوار سیاسی خود را سخت بر زمین اضمحلال مشروعیت و محبوبیت می‌کوبد.

5- نظام سیاسی پس از انقلاب هرگز گسست دولت و ملت را تحمل نکرده و نباید تحمل کند. وقتی حاکمیت بقای خود را بدون رضایت مردم دنبال کند، بزودی راهش مسدود و توانش کاسته می‌شود. در نزاع سیاسی نباید با لبخندهای فاتحانه به برچسب‌زنی به این و آن پرداخت و با خرج کردن از جیبِ رهبری و نظام، به بهانه تعیین موضع انقلابی، نزدیکی‌ها را به دوری و انفکاک تبدیل کرد. 

6- هر اقدام سیاسی اقتضائات خود را دارد که اخلاق، شرط و بنیاد اساسی آن است. والّا هر سخنی از سیاست‌اسلامی و مردم‌سالاری دینی بگوییم بی حضور اخلاق و مدارا در رقابت سیاسی یاوه‌ای بیش نیست. هیچ کس از ما اسلامیت نظام را نمی‌پذیرد مگر آنکه در عمل و تصمیم سازی‌های سیاستمدارن کشور، سلامت رفتار سیاسی و نتایج پر برکت آن را ببیند.
7- گرچه تلاش برای پیروزی در بازی‌های سیاسی واقعیت عرصه سیاست امروزین است. اما مصادره حق و تبدیل مخالف سیاسی به دشمن نظام، از هیچ صاحب عقلی پذیرفته نیست. خودحق‌بینی و القاء آن به طرفداران سیاسی خود، از اولین اشکال عیان ظهور طاغوت در درون ما است. اخلاقِ‌اسلامی و دانش سیاست می‌آموزد که باید با منتقدین و جریان پاسخ‌خواهی از دولت و حکومت به چشم مؤیدات نظام نگریست. زیرا که اگر خوب دانسته باشیم، آنانند که خلل و فرج تصمیم‌ها و اَعمال سیاستمدارن را معلوم و جلوی گسترش خطاء و اضمحلال مصلحت را می‌گیرند.

8- در قانون مصرح و مصوب کشور و نیز در منطق مردم‌سالاری دینی هر عنصرسیاسی و ساختار حزبی صاحب‌ِحقِ مخالفت شناخته می‌شود که برای ادای دیدگاه‌های خود و حتی اعتراض، می‌تواند و حق دارد از راه‌های مسالمت آمیز و قانونی چون رسانه‌ها و تجمعات سیاسی و اعلامیه های حزبی و... بهره ببرد. این قانون را باید پاس داشت و مخالفت و اعتراض در درون آن نهادینه کرد.

9- هرگز اخلاق را نباید فروگذارد. و باید مراقب بود ادبیات انتخاباتی‌کنونی به قصد قطبی‌سازی جامعه، ادامه نیابد هیچ کس حق ندارد گروه عظیمی از معتقدین ِ به نظام و انقلاب وعلاقه‌مند به ملت و مملکت را به جرم مخالفت با یک جریان سیاسی، از دایره اعتقاد و علاقه به کشور و نظام سیاسی بیرون بداند و بیرون بدارد. هوش‌مندانه به فکر این باشیم که تا دستان جدا افتاده انقلاب را به هم پیوند دهیم .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۲۶
عباس اسکندری

      انتخابات به‌عنوان یک فرایند‌سیاسی، صرف‌نظر از رأی‌آوری افراد و جریان‌ها، عرصه‌ای برای بالندگی فرهنگ‌سیاسی در میان مردم است. مشارکت‌سیاسی، رقابت ایدئولوژیک، پَروارشدن تعهد نسبت به سرنوشت و آیندۀ کشور، جامعه پذیری‌سیاسی و... همگی از برکات انتخابات است.

اما با هزار تاسف، اکنون انتخابات در کشورِ ما به جای فعلیت بخشیدن به استعدادها و امکانات کشور و تضمین کارکردهای سیاسی آن، صرفاً به عرصۀ تاخت‌وتاز قدرت بدل شده‌است. "کسب قدرت" اگرچه زمینه و مقدمۀ لازم فعالیت‌ِ سیاسی احزاب و گروه‌ها است و در منطقِ‌سیاسی امری ناپسند تلقی نمی‌شود، اما قیمت و اندازۀ آن مشخص است و نمی‌توان مدعی شد که به هر قیمت می‌توان و باید به این مهم دست یافت. به زبان دیگر اعتماد عمومی نباید دستمایه و هزینۀ کسب قدرت شود.

      از این روست که باید انتخابات را اکنون با احتیاط "امرسیاسی مثبت" درنظر گرفت؛ زیرا انتخابات تنها به عنوان "وسیله" کسب قدرت در نظر گرفته می‌شود و وسیله هرگز نمی‌تواند فی‌نفسه ارزش‌گذاری شده و صفت مثبت و منفی بگیرد. چه بسا حتی زخمی بر پیکر اخلاق و اعتماد عمومی وارد آورد که اثر آن به زودی التیام نپذیرد!

       متاسفانه اکنون در نزاع‌های سیاسی جاری در کشور آنچه بیش از هرچیز غلبه دارد، تخریب چهرۀ طرف مقابل به هر بهانه و دستاویزی است. و دروغ، زبان‌چرانی، خدعه و مردم فریبی ابزارهایی برای پیروزی در این میدان. با این فرض از میان همه فعلیت‌های "امر سیاسی" برای ما، جز ازدحام پلیدی و روسیاهی و بی‌اخلاقی و نتیجتاً گسست در دیوار اعتماد مردمی باقی نمی‌ماند.

       حکماء می‌گفتند سیاست عرصه فعلیت فضیلت است. ولی امروز هرچه پیش‌تر می‌رویم پس‌تر رفته‌ایم. تبلیغات‌سیاسی عموماً بر "وعده" متکی است، وعده‌ها در بهترین حالت سوخت تنوره‌ای هستند که آتش هیجان سیاسی را برای رأی‌آوری داغ می‌کنند. و اگر وعده دهندگان از ابتداء، جز رأی طلب نکنند و اساساً پای‌بند به تعهدات و وعده‌های خود نباشند، باید آن را "واحدخیانت" به اعتماد ملی برشمرد؛ واحد اندازه‌گیری "دروغ سیاسی".

      انتخابات با همۀ زیر و بم تمام می‌شود، اما رسوبات بی‌اخلاقی و نا امیدی و بُهت گسست‌زای حاصل از تفرُّق و جدایی مردم از هم و از حاکمیت، به سادگی از جانمان بیرون نمی‌رود.

      اکنون با آغاز سرو صدای انتخابات، آن نشانه‌های آغازین که ترس فراگیر از بی‌بندی و بی‌اخلاقی رفتار و گفتار سیاسیون را موجب شده بود، اندک اندک روی نشان داده و هر روز خبری از بی آبرویی یکی از طرفین دعواهای سیاسی به گوش می‌رسد.

       مشاهده می‌کنیم که "تندخویی" اعتبار ایدئولوژیک ‌گرفته و توجیه شرعی می‌یابد و اساس مدارا و شفقت نسبت به هم را می سوزاند. در عرصه رقابت سیاسی بی‌اخلاقی و تندی و بی تربیتی قاعده شده و اعتبار یافته و ملاک عمل صالح و انقلابی و اصلاحی تلقی می‌شود. هرچقدر عصبی تر، انقلابی تر! مگر اکنون اغلب جریان‌های سیاسی شتابزده به نفی و طرد یک‌دیگر مشغول نیستند؟ آیا این جز گسست دوام‌دار و نا امیدی در ذهن و ضمیر عامه مردم حاصلی دارد؟

      بدانیم و آگاه باشیم که اگر مردم‌گرایی و جماعت‌خواهی و حضور‌طلبی با ساختارهای سیاسی مناسب نهادینه نشود و اخلاق و قاعده میدان‌دار رفتار و گفتار نگردد، جز به فرجام هیجانِ خشن "طرد رقیب" منتهی نخواهد شد.

      اگرچه پوپولیسم به مذاق برخی سیاستمداران خوش می‌آید، و از این رو تبلیغات سیاسی بیش از هر چیز در چشم آنان بزرگ می‌نماید، اما این بلاء هزار عارضه به همراه دارد. از سطحی شدن و لایه‌ای شدن سیاست و جامعه تا بی‌مدارایی و کاهش تحمل در فرهنگ سیاسی مردم و باری دیگر اخلاق؛ شکست خورده عرصه سیاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۳
عباس اسکندری

      همواره نزد عامّۀمردم صورتِ معقول دین کمتر دیده می‌شود. علت این امر هرچه باشد، محتاج بررسی های مستقلی است. اما اصل موضوع ثابت است. آنچه از دین در افکار و اعمال عوام ظهور دارد اغلب مجموعه‌ای از مناسک عبادی و صورتی از اعتقادات دینی معوج، متناقض و خرافی با سرمایه‌ای بزرگ از محبت و باور نسبت به بزرگان‌ِدین است.


     در عقایددینی مردم ما، ظاهرگرایی، غلو در حق ائمۀهدی، عدم توجه به مضامین آیاتِ‌قرآن و تقدیرگرایی منفی از مصادیق رایج اعتقادات دینی عوام است. متأسفانه این صورت دینداری در برخی مواقع از سوی بعضی از اهالی منبر و معرکه نیز ارج داده شده و به بهانۀ صدق و صفای دینداری نزد عوام، آن را تبلیغ کرده و حتی نسبت به آن غبطه روا می‌دارند. غافل از اینکه صدق و صفا در باطل یا عقاید غلط والتقاطی هیچ معنا و توجیهی ندارد؛ بر عکس تعالیم اسلامی پر است از تاکید بر بصیرت در دین و تعقل در کتاب تکوین و تشریع یا آموزه‌های کتاب مجید الهی.


      طی سال‌های گذشته، شهرت برخی از اعاظم عرفان و سلوک در میان ما، باعث شده که "غیب‌گویی" و "باطن‌بینی" نیز از ارکان دین شمرده شده و با این ملاک‌، علم و صلاح افراد و علماو صحت عقاید آنان سنجیده شود.


     نگارنده به هیچ وجه منکر مقامات عرفانی و کرامات بزرگان نبوده و نیستم؛ و خود، ریزه‌خوار محضر پر برکت برخی از این بزرگان بوده‌ام.  با این حال این رواج را درک نمی‌کنم و بهتر آنکه بگویم آن را در خدمت باور دینی و ایمان مردم نمی‌شمرم. در این خصوص موارد ذیل قابل بررسی است:


     اول: هر محبتی در آغاز، فرع و مأخوذ از معرفت است و بدون معرفت، محبت بی‌معنا و غیر قابل توجیه است. پس از معرفت اجمالی و حصول محبت و باورِ پس از آن، زمینه‌های لازم برای کسب معرفت بیشتر نسبت به دین و تعالیم آن ایجاد می‌گردد؛ این جریان مبارک و دو سویه به شدت از هم متأثر است.


    دوم: اگر پرسیده شود در سطحِ‌کلان اخلاق مهمتر است یا عرفان فردی، حتماً به نفع اخلاق رأی خواهم داد. زیرا اخلاق همواره دو سو دارد و اغلب اعمال اخلاقی که از طرف یک عامل صادر می‌شود رو به سوی "دیگری" دارد. و این یعنی همان چیزی که صورت بیرونی دینداری را مزین به حسنات رفتاری و جاذبه تبلیغی کرده و جامعه دینی را به صلح و صفا و مهربانی و مدارا رهنمون می‌شود. چیزی که ما و جهان ما بی اندازه بدان محتاج است.


      سوم: شهرت "درون‌بینی" و غیب‌گویی برخی از علمای ربانی آنچنان بر نگاه‌ها و تعابیر مردم و رسانه ها و کتاب‌هایی خاص سایه افکنده که گویی از ایشان هیچ هویتی جز این پندارها و نقل قول‌ها، موجود نیست. حال آنکه آنچه آن بزرگان را "صاحب مقام" نموده، سلوک اخلاقی آنان است. نه خرق عادات یا توانایی بر اَعمال غریب! 

     چهارم: هرگز نمی‌توان منکر فضایل و مراتب‌دانش و روشن‌بینی نامورانی چون آیت‌الله‌بهجت و آیت‌الله سیدرضابهاءالدینی رضوان‌الله‌علیهما و امثال آن بزرگواران شد. حرف آنست که ایشان خود بر پرهیز از حواشی، دقت و مراقبت دایم بر رفتار، ترک معصیت و انجام عبادت واجب تاکید و اصرار داشتند، نه دل‌خوشی‌های غیبی آن هم از جیب‌دیگری که بعضی با پرداختن به آن سرگرم ‌شوند و کرامات شخصی دیگران، آنان را خوش ‌آید!


     پنجم: دین سیره‌ای معلوم و مشخص دارد که حداقل معتقدان را برای دنیا و آخرت کفایت می‌کند. پرهیز از پیچیده‌سازی سیرۀ دین را ضروری می‌دانم و از جمله به شدت با الویت‌دادن به سلوک عرفانی پیش از تثبیت اعتقادات، سر نازسازگاری دارم. کثیری از انحرافات عقیدتی ریشه در همین بازی‌های عرفانی دارد. بدانید و آگاه باشید که اتفاقاً اهل ریا و تظاهر را پیچیده‌سازی‌ها و حواشی پروری های بیهوده ، سخت به‌کار می‌آید.


 -  ششم: دین، با شریعت مشخص و مناسک تعلیمی معین، آنچنان که در کلیات رفتاری و اخلاقی در اعمال معتقدین منعکس می‌شود، به شرط معرفت می‌تواند ضامن سلامت اخلاق و کسب رضایت و آرامش روح و روان افراد باشد. عرفان زایده‌ای ویژه و متمایز از آن نیست. منتها اگر کسی خیال خام بپروراند که مناسک، بی‌توجه و تنبّه، معرفت می‌زاید، راه به چاه برده است. چه بسا خُلقش تنگ‌تر و مسیرش طولانی‌تر شود.


-  هفتم: آنچه بزرگان را بزرگ کرده‌، برخی غیبگویی‌ها و یا توانایی‌های خارق‌العادۀ آنان نبوده و نیست. بلکه بندگی و خداخواهی، حسن خُلق، عدم تعدی به حقوق دیگری، راستگویی، محبت و مداراء و بخشش، تواضع و خاکساری و خدمت به خلق خدا و همه خوبی‌های دیگر بوده که از خاک حاصلخیز اِخلاص در عمل و تداوم بر حسنات و خویشتنداری از معصیت برآمده است.


     چه بسیار دیده شده دین خدا را وسیلۀ سرگرمی رسانه‌ای و نقل محافل تفریحات‌معنوی! می‌کنند و حجت حق را زیر سایه قدرت و توان افراد می‌شناسند؛ نه حجیت بر حقیقت نزد آنان.

_____________________________________________________

پی‌نوشت: بخشی از این نوشته در ایام‌ارتحال حضرت آیت‌الله بهجت در وبلاگ‌قدیمی بازاندیشی منتشر شده بود.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۰
عباس اسکندری

        چرا خرافات این همه جان‌دار و پر رونق است؟ چرا در همه جا، از جوامع سنتی یا عقب‌مانده تا کشورهای به اصطلاح پیشرفته و امروزی حتی در میان مردم دانشگر و علم‌آموخته نیز خرافات رواج دارد؟ چرا خرافاتِ دارای محتواهای دینی این چنین یکه‌تازی می‌کند و متولیان! و متصدیان! این بارگاه را کمتر همت یا توفیق مقابله با این‌گونه خرافات هست؟

برخی از اندیشوران یادآور شده اند که اگر چیزی از جنس اعتقاد و باور ذهنی، کارکرد عینی نداشته باشد، به زودی پایان خواهدیافت. اما خرافات با محتوایی کم و بیش یکسان و دارای زمینه‌های فرهنگی محل بروز خود، همواره بوده و خوب باقی مانده‌است. پس باید پرسید کارکرد خرافه چه بوده که حیاتش استمرار یافت؟ 

این سوال باعث شده که روان‌شناسانِ‌کارکردگرا و جامعه‌شناسان پراگماتیست به خیرات! و کیفیات! خرافه توجه کرده و آرامش‌زایی، توان همسازی با جهان ناپیدای درون، همگنی و سازگاری اجتماعی و... را در بطن آن بجویند. چرا درباره کارکردهای خرافه سخن گفتم؟ آیا می‌خواهم از مسند جدال با خرافه به زیر آیم و به مدد کارکردهای مذکور، آن را تطهیر کنم؟ نه، هرگز.

 اعتقاد من آن است که باید با خرافات با بی‌رحمی تمام و در هر جا و به هر مناسبتی در افتاد، تا قائمه دین و معنویت بر خاک اندیشه باطل، نسیان، تردید و بی‌ایمانی نیفتد. اما این کار، کاری است بس سترگ و جانکاه که نه می‌توان و نه باید با مسامحه و احتمال و کوچک‌انگاری به آن اقدام کرد. این کار باید عالمانه و اخلاقی صورت تحقق یابد و از این رو اصحاب و اهل خود را می‌طلبد. کسانی که اولاً شجاعت کافی و بصیرت لازم را برای این کار داشته باشند، و ثانیاً فرزند زمان بوده و با درد دین به مصاف خرافه‌های دینی روند. این کار ظرافت نیز می‌طلبد تا در جدال با خرافه نکند که اعتقادِ خامِ خامی را به جای پختن، بسوزانیم.

شرط حضور همزمان علم روز، دانشِ‌دین و درک مسائل و دغدغه‌های جامعه، البته کم‌یاب است. و این خود خون‌جگری است که شرحش جای خود را می‌طلبد. اما دست ما بسته نیست و امروزه هستند بسیاری از دانشگران مومن که با طرح موضوعات دینی و آشنایی با جایگاه سترگ علم‌تجربی برای توضیح و تشریح عناصر دینی و شبهه‌زدایی از باور دینی تلاش می‌کنند.

اما همه چیز شبهه نیست. خرافات خرافات است و تقابل زبان علم و دین هم جای خود را دارد. باید پاسخ داد که آیا گزینه‌ای که اکنون دینی است ممکن است در گذر زمان خرافه فرض شود؟ ملاک خرافی بودن یا نبودن آن، یافته‌های علمی جدید است یا سندهای قطعی دینی؟ و خلاصه با تقابل باید چه کرد؟ آیا باید به نفع یافته‌های علمی، لباس علم به تن دین کرد یا فتوی به جدایی زبان و ارزش های این دو حوزه از هم داد؟

صرف نظر از تقابل احتمالی علم و دین، در فرهنگ عامیانه کم نیستند خرافاتی که در زبان و زمینه دین هم خرافه محسوب می‌گردند. چرا نسبت به آنها مسامحه می‌شود؟ و چرا نقاب از چهرۀ آنان برگرفته نمی‌شود؟

-------------------------------------------------------------------------------

این مطلب با کمی تفاوت پیشتر در وبلاگ قدیمی بازاندیشی درج شده بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۵
عباس اسکندری

خرافه ، علم و دین

    در پیدایی خرافه حداقل دو عامل دخیل است:

 ۱- جهل آدمی نسبت به وقوع حوادث و ظهور پدیده‌ها

 ۲- زمینه‌های موجود در متن و حاشیۀ اعتقادات‌دینی.

    اگر حاصل ده‌ها و بلکه صدها تعریف کش‌دار و جهت‌دارِ خرافه را در « ارجاع پدیده‌های مأنوس و نامأنوس به علت‌های واهی و بی‌پایه» خلاصه کنیم، باید آغاز آن را تلاش بشر برای تفسیر و علت‌یابی مسائل زندگی و محیط طبیعی خود برشمریم. مثلاً: تفسیر علت کسوف، چرایی وقوع زلزله، تبیین علت مرگ و دلیل تراشی برای حدوث جنون. پس خراقه حداقل در مقام پیدایی، امری طبیعی به نظر می‌رسد.

      ما می‌دانیم که تفسیرهای اولیه از وقایع و حوادث‌طبیعی غیرواقعی و دروغ بودند، اما فریب و دغل نبودند. این توصیفات اولین قدم‌های کنکاش بشر اولیه برای دستیابی به فهم قوانین طبیعت بوده‌اند. اولین قدم علم.

     بی‌شک تلاش بشر برای تبیین بهتر وقایع به حصول دانشِ کنونی منجر شده‌است. تقسیم‌بندی مشهور و شتابزده دانشمندان از تحول دانش بشری نیز مؤید این نظر است: دوره اسطوره و جادو، دوره فلسفه و دین، دوره علم تجربی.

     اما بخشی دیگر از دانسته‌ها و اعتقادات ما از منابع دینی آمده‌است و باید اذعان کرد که این منابع خود زمینه و بستر بروز خرافات بسیاری در بطن اعتقادات مردم بوده‌است. چقدر پیرامون جنّ و فرشته و از مابهتران حرف‌های خرافی شنیده‌ایم؟ اگر چه این حرف‌ها خرافه بوده‌اند، اما وجود حقیقتی موجود به نام جنّ در متون و عقاید دینی غیر قابل انکار است.

    جنّ مطمح نظر قرآن هرچه باشد، حتماً با توصیف‌های خرافی رایج که سُم دارد و شاخ، نیمه‌انسان است و نیمه‌حیوان، با پستان‌های آویزان و کودکان آسیب‌پذیر از آبِ جوش و خلاصه ترسان از "بسم‌الله" هیچ ارتباطی ندارد. چقدر مشقت‌زا بوده‌اند این نشانه‌های (فاکتها) موجود در متون مقدس دینی برای علمای دین! آنها مجبور بودند به ابزاری چون هرمنوتیک زبان دینی، تفسیرنمادین و تفکیک زبان علم و دین متوسل شوند. اما به راستی که کار از کارگذشته است. زیرا عدم همخوانی زبان علم و دین و تفاوت توصیف علت‌ها، موجب شده که مثلاً طرد و نفی جنّ خرافی به طرد و نفی کل مفهوم و پندار جن در متون دینی بینجامد و شما خود این لیست دراز دامن تشابه مفاهیم خرافی و دینی را تکمیل کنید.

      نتیجه اینکه از منظر دینی- برخلاف نظر بسیاری از صاحبنظران غیر‌دینی- دین حاصل یا ادامه خرافه نیست. بلکه موجودیتی مجزا از آن است. گرچه هر دو علل و اسباب حوادث یا پدیده‌ها را به اموری غیر قابل تجربه ارجاع می‌دهند. از این رو هم علم و هم دین با خرافه نسبت دارند. ولی علم نه تنها از خرافات اثر گرفته، بلکه به زدایش خرافات هم منجر شده است و همچنین فهم دقیق تعالیم دینی نیز می‌تواند خطوط گسل اعتقادات دینی را از خرافات پردامنه روشن سازد.

________________________________________________________________

 

پی‌نوشت: این مطلب با کمی تفاوت در تاریخ 88/1/20 در وبلاگ قدیمی بازاندیشی منتشر شده بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۸
عباس اسکندری


   خرافات هر تعریفی که داشته‌باشد، هراسناک است. زیرا نه تنها جعل و دروغ است، بلکه چنگ انداختن به چهرۀ حقیقت نیز هست. خرافات لباس «تقدس» بر تن بی‌ریشه‌ترین ادعاها و گفته‌ها می‌کند و از این روست که توان ظهور و دوام می‌یابد.

    مسلح شدن این پدیده به نفوذناپذیرترین سپرهای عقیدتی یعنی «قُدسیت» از او جانی نامیرا ساخته است. نه تنها سرّ دوام بلکه سرّ "همه‌گیر" شدن آن نیز در همین قدسیت نهفته است. 

   به تاریخ تحول فکر دینی بنگرید! چه بسیار مصلحان و اندیشمندانی که از موضع خلوص و اصالت دین بر سرِ جدال با خرافه رنجور و مجروح شدند، به بی‌دینی و اباحه متهم و بلکه از جامعه خود طرد گشتند. گروهی تهمت کفر و ارتداد شنیدند و برخی طعن سست عنصری و غرب‌زدگی.

  خرافه هرچه هست سامان عقل‌دینی و باور اصیل را طوفان‌زده می‌کند. میانبرهای قضاوت که در خرافات جریان می‌یابد، طرح‌های ذهنی دروغینی هستند که قوه تفکر را می‌ستاند و «کلیشه»‌ها را می‌پروراند. و چه بدروزگاری است روزگار حضور و سیطره کلیشه‌های فکری و میانبرهای اندیشه در عالم تفکر!

   هرچه خرافات پروارتر، تن رنجور حقیقت و ایمان و خلوص دینی نحیف‌تر. خیانتی که در خرافه هست بسی بیش از این گفته است. زیرا خرافات تخم بی‌دینی و تردید می‌پراکند. ویروس خرافه به راحتی لباس خودی بر تن می‌کند و مدت زمانی اندک، ادعای صاحب‌خانگی. از این رو نظام و حیات‌فکری و ایمان‌ِدینی را از درون با چالش تضاد با عقلانیت و ناکارآمدی روبرو می‌کند.

   چه بسیارند مردمی که به دلیل یکی دانستن عقاید خرافی و اعتقاد دینی نسبت به دین و حقانیت آن مردد و کم‌اعتقاد یا بی‌اعتقاد شده‌اند. خرافه، به‌خصوص خرافه مقدس، برادر و همزاد شک و انکار است. اگر پدر آن نباشد.

  در هر جامعه‌ای که از حیث ایمان و اخلاق و عقیده رنجور و ناتوان است، سراغ خرافات را بگیرید. هرچند که در این میان ریا و تظاهر دینی هم کوتاه‌دست ‌نیست. و چه بسا پرکارتر باشند. این دو بیماری، گیجی، سرخوردگی، پوکی و و تهوع را در عالم اندیشه می‌آفرینند و می‌پراکنند. و دست آخر تحرک و پویایی «جان ایمان» را می‌ستانند. 

در این‌باره بازهم خواهم نوشت شما نیز بگویید تا بیشتر بدانیم.  

 ____________________________________________________________________________

نوشته شده چهارشنبه، پنجم فروردین ۱۳۸۸ توسط عباس اسکندری 
وبلاگ قدیمی بازاندیشی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۳
عباس اسکندری