بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

چندی قبل دفتری از یادداشت‌هایم را گم کردم و کیفی پر از نامه‌های دوستانم را . فقدان دارایی مذکور به انهدام عزم‌های بسیاری در روان و اندیشه‌ام منجر شد. ناگهان احساس بی‌پناهی و تنهایی کردم. ناگهان امیدهایی رنگ باخت، با فقدان ارجاعات بیرونی، احساس‌های درونی نیز رو به فراموشی گذارد و نقش ذهنی افرادی از دوستان، رنگ باخته و کدر و ناپیدا شدند. اگر این فقدان کمی بیشتر طول کشیده بود، کلاً به بی‌جان شدن همۀ آن یادها انجامیده‌بود. در چنین وضعیتی بسیاری از دوستی‌ها، خواست‌ها و برنامه‌هایم نیز بی‌جان و ناپیدا می‌شد. به یک دلیل ساده؛ زیرا فراموش می‌شد. این هولناکی را چگونه باید دریافت؟

ما محله قدیمیان را که در آن بزرگ شده‌ایم، دوستان دوران خوش‌ زندگی، فضای محبت‌آمیز دوران کودکی، خنده‌های زندگی در سایه حمایت خانواده و... همه و همه را در زیر فشار زمان، گرفتاری‌های روزمره یا حتی هجرت، جنگ، فشار سیاسی و استبداد، زندان، فقر و... فراموش می‌کنیم. آنها کم‌رنگ و بی‌اهمیت و محو و ناپیدا و بی اثر می‌شوند. از اینجا است که فراموشی هولناک می‌شود و خواست‌ها و عزم‌های گذشتۀ تو را به سُخره می‌گیرد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۷
عباس اسکندری

بخشی از ارادۀ ما آدمیان بر خودآگاهی استوار است؛ از این رو فراموشی که اضمحلال آگاهی است، به شدت هولناک است. ما آدمیان با پای آگاهی یا با گمانی شبه‌آگاه، راه می‌رویم و از این‌رو فراموشی، گویی فلج شدن همین اندام حقیقت و هویت ما آدمیان است؛ زیرا فراموشی اضمحلال آگاهی و همزمان اضمحلال عزم و اراده‌ای است که بر آن استوار است. این اضمحلال از آن رو هولناک است که  هر بار عزم آدمی را  به سُخره می‌گیرد.

اکنون دربارۀ فراموشی آنچنان که در فردی خاص ظهور یافته سخن نمی‌گویم؛ فراموشی خود یا دیگری؛ بلکه به فراموشی به عنوان یک پدیدار نگاه می‌کنم. ذات ناپیدا و شاید نداشته فراموشی به عنوان یک وضعیت بیرون از سوژه، جدا از من و شما. با این نگاه، فراموشی یکی از هولناکترین وضعیت‌ها برای اراده و عزم آدمی است.

شاید بگویی اگر چیزی از خاطر فراموش شود؛ چون هیچ چیزی در یاد نیست، پس هیچ احساس هولناکی هم در کار نخواهد بود؟!! 

متاسفانه ذهن ما کمتر آموخته تا یک وضعیت یا موقعیت را مجرد از افراد و نحوۀ ظهور آن در نسبت به آدمیان بررسی کند. البته که بررسی یک موضوع کنشی بدون انتساب آن به فاعل‌های مختلف کمی سخت و غیر مرسوم است. 

اجازه بدهید مثالی بزنم. ما مرگ را همیشه به عنوان واقعه‌ای برای افراد در نظر می‌گیریم. آقای الف یا خانم ب مرده‌اند و ما وجهۀ بیرونی مرگ را در نسبت با این افراد تجربه و ادارک می‌کنیم. اما گاهی نفس مرگ را بدون انتساب به کسی در نظر می‌گیریم. مثلاً عنصر فقدان، یا ترس یا القاء پوچی و بی‌هدفی زندگی و... را در ارتباط با مرگ بررسی می‌کنیم.

بیایید فراموشی را هم اینگونه در نظر آوریم، بدون انتساب به ذهن شخصی معین. خواهید دید در پدیدارشناسی فراموشی بسیاری از مواقع، فراموشی را هولناک می‌یابیم. آن را همچون وضعیتی ناخواسته ولی قدرتمند و بی‌ملاحظه خواست و ارادۀ و حتی مضمحل کنندۀ خواست‌ها درمی‌یابیم.

دیده‌اید چگونه ساختارها، فراموشی را بر ما تحمیل می‌کنند؟ متن یکی از مجاری یاد و البته همزمان فراموشی است. زیرا با آوردن یکی به صحنۀ ذهن و توجه و اُنس آدمی با آن، دیگری از مدار توجه خارج میشود. چنین است زمان، زمان یعنی گذر ثانیه‌ها نیز، چه ساختاری ذهنی باشد یا حقیقتی در سیلان و جریان واقعی، وضعیتی است که یاد را از خاطر برده و همۀ ارده‌ها و عزم‌های وابسته به آن را نیز با خود مضمحل می‌کند. تکنولوژی نیز توجه و تمرکز ذهن را از مقولات کاسته و به ماشین محول می‌کند.

اکنون می‌پرسم در زیر سایه پر سیطره فراموشی، آن حقیقت فراموش شده کجاست؟ همان که ذهن ما، احساس ما، توان و انرژی ما و خواست و عزم ما را مدت‌ها به خود مشغول و معطوف کرده بود، اکنون کجا است؟ و ما اکنون در پس پردۀ فراموشی چه نسبتی با آن‌ها داریم؟ فراموشی بس هولناک است که عزم ما را چنین به سخره می‌گیرد.

هر ارجاعی در ذهن، دقیقاً مقابل فراموشی و دستمایه یاد است. از این رو فراموشی را باعدم ارجاع، می‌توان به راحتی تجربه کرد. آموزش و تمرین فراموشی آموزش و تمرین مضمحل شدن است و زندگی اکنون ما آدمیان در سایۀ مکانیسم‌های فشار -آرامشِ، نوعی تمرین برای مضمحل شدن است. کم نیستند روش‌های آرام‌بخشی که به مُراجع یاد می‌دهند ذهن را از ارجاعات دایمی و بی کنترل آزاد کنند.

" دوستی نوشته بود که "اندیشیدن به این که من نمی‌خواهم دیگر به تو بیندیشم همچنان به تو اندیشیدن است. پس بگذار بکوشم تا نیندیشم که نمی‌خواهم به تو بیاندیشم"

او گمان می‌کرد منظور، فراموش شدن عنصر "من" -آنچه وجود را تشکیل می‌دهد- از یاد و خاطره هستی است؟! یا عنصری تحمیل یافته بر ذهن؟!! او نمی‌‌توانست دریابد چرا از عزم و نسبت آن با فراموشی سخن ساز کرده‌ام.

او همچون "بارکلی" فیلسوف تجربه‌گرای انگلیسی، گمان می‌کرد هستی معطل یاد ما و آگاهی آدمی است، اما اگر بدانیم بدون ما نیز جهان ادامه یافته و برقرار است، آنگاه می‌توان از عزم‌های هدر رفته با تیغ تیز فراموشی سخن گفت! چرا نمی‌توانیم دریابیم که می‌توان وضعیت‌ها و پدیدراها را بدون توجه به نحوه ظهور آن در فرد آدمی بررسی کرد. این سوژه‌گرایی مفرط که نمی‌تواند اندیشه را بدون سوژه جریان ببخشد از کجا سر برآورده است؟

یکی از یاران گفته بود "بگذارید فراموشی را نیز فراموش کنیم شاید اندکی از هولناکی آن بکاهیم" بیچاره او که نمی‌دانست هولناکی فراموشی به خرج جیب ما نیست، تا با فراموشیِ فراموشی از هولناکی‌اش بکاهیم. بلکه به خرج همه هستی است! این پارادوکس، نشان دهنده خصلت افزاینده فراموشی است. هرچه می‌کنی که او را از مدار اثر دورکنی، در همان‌حال به فربه کردن آن مشغولی!

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۵
عباس اسکندری

تاکنون چقدر نامه عاشقانه، عکس معشوق، درخواست دیدار و... در زیر خاک پنهان شده، پاره پاره شده یا سوخته اند؟ چرا عشق چنین تیز و خطرناک است؟

دلم برای همۀ نامه‌های عاشقانه می‌سوزد، برای همه میل‌ها و اشتیاق‌ها و خواست‌هایی که در بین خط خطش موج می‌زند، دلم برای همه امیدهایی که در لا به لای حرف‌ها و گفته‌ها پنهان بود، می‌سوزد، لبخندهایی که سردرگم بودند، نمی‌دانستند به قهقه مستانه با یار تبدیل خواهد شد، یا به غمی جانگداز فرو افکنده می‌شود؛ راستش را بخواهی دلم برای آن عزم‌ها می‌سوزد. کاش آدمی را قلبی نبود، عشقی نبود،اشتیاقی نبود. کاش سنگ بودیم تا عاشق ... کاش  ...  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۰
عباس اسکندری

 روزی نوشته بودم که نوشتن از «موضوعات مهم اما بی‌خطرِ انتخاب‌های مهم» در روزگارِ «ضرورت انتخاب‌های خطیر»، نامردی و نامردمی است.

اکنون اعتراف می‌کنم که  مدتهاست که مقیاس از کف داده‌ام و نمی‌دانم "انتخاب خطیر"  و اقتضاء مروت چیست؟  دانسته ام آنچه انتخابم را تعیین می‌کند بیش از ضرورت‌های بیرونی میل‌های درونی است.

       چه کتمان که ما با پای میل خویش راه می‌رویم. الزام‌های ما هرچه باشد در بطن تحلیل‌ها و توجیه‌های ذهن ما معنی می‌گیرند. از این رو آنکه میلش گفتن است جز با گفتن و نوشتن آرام نمی‌گیرد. 

       بادا که اگر در آینده نیز چیزی نوشتم بی شک در برج عاج تحلیل آکادمیک باشد؛ زیرا حرکت با این جریان و با این فرمان کمتر از آن بوی عفن احساس و شعار و دل‌خوش کردن و ملاحظه "هزار اطراف" به استشمام می‌رسد. اگر ناسزایم میگویی این ها را نیز در لیست بیاور...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۴
عباس اسکندری

تلاش برای بازگشت به شرایط طبیعی گذشته، عملی بسیار منطقی و برخواسته از عقل سلیم است.

اما این خطر همشه وجود دارد که گمان کنی همه چیز تمام شده و همه چیز در جای سابق خود قرار گرفته ! 

راستش را بخواهی همه چیز تمام نشده.


از نامه‌های سروانتس به الیزابت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۹
عباس اسکندری

     این روزها عزم رمانتیک بسیاری، برای تبلیغ سنت‌گرایی آنهم سنت‌گرایی رسوب‌کرده در احساسات نوستالژیک و صرفاً دل‌گرم کنندۀ ما ایرانیان تلاش می‌کند.

     کم نیست جریان‌های رسانه‌ای رسمی و غیر رسمی که دایم به ترویج این عزم چه در لباس ایران‌گرایی و چه در قامت اسلام‌خواهی همت کرده و  اغلب نیز اثبات خود را در نفی دیگری می‌جویند.

    اینان هر کدام به نحوی سنت را ملک طلق خویش می‌دانند و خود را میراث دار آن. جز در هوای سنت نمی‌توانند سخن سازند. و اعتبار هر چیز را در صورت حضور و وجود نمونه‌های تاریخی آن در گذشته قابل تایید می‌دانند. این جماعت هرگز آینده را نمی‌بینند و هرگز جز طرد "زمان‌حال" و تولید انزجار حاصلی ندارند. واقعاً که نمی‌توان بهتر از این، سخافت "در سنت ماندن" را به نمایش گذارد!

    صاحب این قلم هر از گاهی از سنت و ظلمی که به آن می‌رود سخن می‌گوید. سنتی که ما دلی در گرویش داریم - و تلاش می‌کنیم دل‌ها و خواست‌های نسل نو را به آن گره زنیم- برای برخی اذهان ناپایدار توهم هم‌سخنی ایجاد کرده است. و به اتهام مشابه ، برخی دیگر را به واکنش و مخالفت وا داشته. اما این دل‌نگرانی نسبت به غفلت از سرمایۀ هنگفت سنت و میراث فکری و فرهنگی "ایران اسلامی" کجا و آن کوته‌بینی درباره نقشه راه آینده کجا؟ در گذشته ماندن کجا و از میراث پرسیدن کجا؟ 

   این تنها دل در گرو گذشته دارد و آن امر امروزین خود را با عیار عقلانیت و نقد میراث، سبک و سنگین می‌کند. این خواست‌هایش را در آیینۀ گذشته می‌جوید و آن آینده را با سرمایۀ گذشته می‌سازد. این و ... آن از زمین تا آسمان با هم متفاوتند. 

   به همان اندازه که ظاهرگرایی مدرن، رقاصی‌های نو و اطوار بی مغز فرهنگ رسانه‌ای - هالیودی غربی سخیف است، سنت‌گرایی نوستالژیک و گذشته‌گرایی بنیادگرایانه نیز سبک است. هر دو سخیف و سبک‌اند.

----------------------------

پی‌نوشت: این متن با تغییراتی، پیشتر در روز شنبه سوم مرداد ۱۳۹۴در وبلاگ قدیمی بازاندیشی منتشر شده بود.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۲
عباس اسکندری