بخشی از ارادۀ ما آدمیان بر خودآگاهی استوار است؛ از این رو فراموشی که اضمحلال آگاهی است، به شدت هولناک است. ما آدمیان با پای آگاهی یا با گمانی شبهآگاه،
راه میرویم و از اینرو فراموشی، گویی فلج شدن همین اندام حقیقت و هویت ما آدمیان است؛ زیرا
فراموشی اضمحلال آگاهی و همزمان اضمحلال عزم و ارادهای است که بر آن استوار است. این
اضمحلال از آن رو هولناک است که هر بار عزم
آدمی را به سُخره میگیرد.
اکنون دربارۀ فراموشی آنچنان که در فردی خاص ظهور یافته سخن نمیگویم؛
فراموشی خود یا دیگری؛ بلکه به فراموشی به عنوان یک پدیدار نگاه میکنم. ذات ناپیدا
و شاید نداشته فراموشی به عنوان یک وضعیت بیرون از سوژه، جدا از من و شما. با این
نگاه، فراموشی یکی از هولناکترین وضعیتها برای اراده و عزم آدمی است.
شاید بگویی اگر چیزی از خاطر فراموش شود؛ چون هیچ چیزی در یاد نیست،
پس هیچ احساس هولناکی هم در کار نخواهد بود؟!!
متاسفانه ذهن
ما کمتر آموخته تا یک وضعیت یا موقعیت را مجرد از افراد و نحوۀ ظهور آن در نسبت به
آدمیان بررسی کند. البته که بررسی یک موضوع کنشی بدون انتساب آن به فاعلهای مختلف کمی سخت و
غیر مرسوم است.
اجازه بدهید مثالی بزنم. ما مرگ را همیشه به عنوان واقعهای برای
افراد در نظر میگیریم. آقای الف یا خانم ب مردهاند و ما وجهۀ بیرونی مرگ را در نسبت
با این افراد تجربه و ادارک میکنیم. اما گاهی نفس مرگ را بدون انتساب به کسی در نظر
میگیریم. مثلاً عنصر فقدان، یا ترس یا القاء پوچی و بیهدفی زندگی و... را در ارتباط
با مرگ بررسی میکنیم.
بیایید فراموشی را هم اینگونه در نظر آوریم، بدون انتساب به
ذهن شخصی معین. خواهید دید در پدیدارشناسی فراموشی بسیاری از مواقع، فراموشی را هولناک مییابیم. آن را همچون وضعیتی ناخواسته ولی قدرتمند و بیملاحظه خواست و ارادۀ و حتی
مضمحل کنندۀ خواستها درمییابیم.
دیدهاید چگونه ساختارها، فراموشی را بر ما تحمیل میکنند؟ متن یکی از
مجاری یاد و البته همزمان فراموشی است. زیرا با آوردن یکی به صحنۀ ذهن و توجه و اُنس
آدمی با آن، دیگری از مدار توجه خارج میشود.
چنین است زمان، زمان یعنی گذر ثانیهها نیز، چه ساختاری ذهنی باشد یا حقیقتی
در سیلان و جریان واقعی، وضعیتی است که یاد را از خاطر برده و همۀ اردهها و عزمهای
وابسته به آن را نیز با خود مضمحل میکند. تکنولوژی نیز توجه و تمرکز ذهن را از
مقولات کاسته و به ماشین محول میکند.
اکنون میپرسم در زیر سایه پر سیطره فراموشی، آن حقیقت فراموش شده
کجاست؟ همان که ذهن ما، احساس ما، توان و انرژی ما و خواست و عزم ما را مدتها به خود
مشغول و معطوف کرده بود، اکنون کجا است؟ و ما اکنون در پس پردۀ فراموشی چه نسبتی با
آنها داریم؟ فراموشی بس هولناک است که عزم ما را چنین به سخره میگیرد.
هر ارجاعی در ذهن، دقیقاً مقابل فراموشی و دستمایه یاد است. از این رو
فراموشی را باعدم ارجاع، میتوان به راحتی تجربه کرد. آموزش و تمرین فراموشی آموزش
و تمرین مضمحل شدن است و زندگی اکنون ما آدمیان در سایۀ مکانیسمهای فشار -آرامشِ، نوعی تمرین برای مضمحل شدن است. کم نیستند روشهای آرامبخشی که به
مُراجع یاد میدهند ذهن را از ارجاعات دایمی و بی کنترل آزاد کنند.
" دوستی نوشته بود که "اندیشیدن به این
که من نمیخواهم دیگر به تو بیندیشم همچنان به تو اندیشیدن است. پس بگذار بکوشم تا
نیندیشم که نمیخواهم به تو بیاندیشم"
او گمان میکرد منظور، فراموش شدن عنصر "من" -آنچه وجود
را تشکیل میدهد- از یاد و خاطره هستی است؟! یا عنصری تحمیل یافته بر ذهن؟!! او
نمیتوانست دریابد چرا از عزم و نسبت آن با فراموشی سخن ساز کردهام.
او همچون "بارکلی" فیلسوف تجربهگرای
انگلیسی، گمان میکرد هستی معطل یاد ما و آگاهی آدمی است، اما اگر بدانیم بدون ما
نیز جهان ادامه یافته و برقرار است، آنگاه میتوان از عزمهای هدر رفته با تیغ تیز
فراموشی سخن گفت! چرا نمیتوانیم دریابیم که میتوان وضعیتها و پدیدراها را بدون
توجه به نحوه ظهور آن در فرد آدمی بررسی کرد. این سوژهگرایی مفرط که نمیتواند اندیشه
را بدون سوژه جریان ببخشد از کجا سر برآورده است؟
یکی از یاران گفته بود "بگذارید فراموشی
را نیز فراموش کنیم شاید اندکی از هولناکی آن بکاهیم" بیچاره او که نمیدانست هولناکی فراموشی به خرج جیب ما نیست، تا با
فراموشیِ فراموشی از هولناکیاش بکاهیم. بلکه به خرج همه هستی است! این پارادوکس، نشان دهنده خصلت افزاینده فراموشی است. هرچه میکنی
که او را از مدار اثر دورکنی، در همانحال به فربه کردن آن مشغولی!