تحول 1
اول:
ما بهطور جد محتاج تحولیم. در میان مناقشههای رایج درباره تحول در نهادها، ساختار سیاسی یا فرهنگ،به نظر میرسد تحول در فرهنگ از حمایت بیشتری در بین نخبگان کشور برخوردار است. به عبارت دیگر بیشتر نخبگان بر این نظرند که تا فرهنگ عمومی مردم تغییر و تحول نیابد، امیدی به تحول در سایر حوزهها نیست. حال باید پرسید تحول از کجا باید آغاز گردد؟ مثلاً به گمان بسیاری تحول در مبانی علمی از الویت بیشتری نسبت به سایر حوزه های فرهنگ برخوردار است. همان که صرف نظر از اختلاف برداشتها، به تحول در علوم انسانی شهره شده و البته منشاء مناقشاتی گسترده در داخل کشور نیز بودهاست. سایر زمینهها مثل توسعه زبانآموزی برای دسترسی به منابع اطلاعاتی بیشتر، تکثر رسانهها، توسعه فرهنگ مشارکت، بکار بردن الگوهای مشارکتی در مدیریت مراکز علمی و مدارس، و... نیز مطمحنظر دیدگاه فرهنگمحور است.
اما بلافاصله از خود میپرسیم این مهم در کجا و توسط چه کسانی اجراء خواهد شد؟ و آیا این زنجیره بسیار عالی از تحولات فرهنگی بدون ایجاد یا تغییر یا ارتقاء عملکرد ساختارهای ذیربط ممکن است؟ بی شک نه! آری ما محتاج تغییر در پارادایمهای مسلط علم در "دانشگاهها" هستیم ولی از سوی "نهادهای ذیربط" علمی و دانشگاهی . همچنین "آموزش و پرورش" باید به این امر در سطح مدارس و آموزشگاههای خویش بنگرد. "حوزه" باید تلاش کند که سطح علمی و فرهنگی طالبان علوم دینی را در جهات مختلف توسعه بخشد و...
پس همچنان که ملاحظه میفرمایید تغییر در فرهنگ بدون تغییر در ساختارها و نهادهای کارگزاری آن ممکن نیست. اما متعاقب این پاسخ باز سوال دیگری مطرح میشود و آن اینکه این نهادها توسط چه مرکزی باید به سوی تحول فرهنگی گسیل یا مامور گردند؟
به احتمال زیاد با من موافقید که این امر را باید دولت در نهادها و ساختارهای زیر مجموعه خود "نهادینه" نموده و به عنوان یک هدف اصلی آن را برای آینده نهادهای ذیربط، هدفگذاری نماید.
پس تغییر فوق محتاج نظر مسئولین و کارگزاران دولتی و حکومتی است. از اینجا باید پرسید که هدفگذاریهای دولت برای آینده و الویتهای اجرایی آن را مثلاً در حوزه فرهنگ چه کسی یا کسانی به عهده دارند؟ آیا دانشگاهها، مراکز علمی و فرهنگی و... در چنین فرایندی ذیمدخلاند؟ گمان نکنم نهادهایی چون کمسیونهای مختلف مجلس، شورای سیاست گذاری و یا شورای عالی انقلاب فرهنگی با توجه به جناحبندیهای جاری و فراکسیون بندیهای له یا علیه فلان دولت و بهمان وزیر بتواند در تعیین الویتهای دولت بیرون از منافع یا مصالح آن نافذ باشند. (باتوجه به سیاست بودجهریزی و اختصاص منابع مالی لازم که اغلب توسط دولت تعیین میگردد.)
و بدین ترتیب باز به آغاز بحث برمیگردیم. از کجا باید آغاز کرد؟ آیا تغییرات سیاسی الویت دارد یا تغییرات فرهنگی؟ و هریک را از کجا و توسط چه نهادی باید آغازید؟ نگارنده گمان میکند فعلاً "خانواده" مهمترین، مؤثرترین و دمدستترین نهاد فرهنگی- اجتماعی است که میتوان با سرمایهگذاری آموزشی در آن به تحول فرهنگی در کشور امید بست. فعلاً دستمان از سایر حوزه ها کوتاه است.
منظورتان خانواده ی خودمان و اطرافیان است یا خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی؟
به نظرم اگر دومی باشد باز باید پرسید این نهاد را چه کسی یا کسانی باید مامور کنند؟ هدف گذاری ها و ابلاغ ماموریت و رصد کردن آن با چه مرکزی باشد و ....
تغییر فونتتان تحول جالبی بود اگرچه کمی نامانوس بود برایم