بازاندیشی (1)
کمتر آگاهی داریم که آنچه اینک "یقین قطعی" نام دارد، از جنس همان دانستههایی است که سالها پیش آنان نیز چنین نامی داشتند و امروز آنها را عقایدجزمی و قدیمی، تجدید نظر شده، تعصبات کور دوره سنتگرایی، یا عقاید نسبی و احتیاطی میخوانیم.
عقاید و اندیشههای بهظاهر یقینی ما، از جنس دانستههایی است که از دو سو در پرتگاه افول و سقوطند، یکی نقد و طرد دیگران و دیگری بازاندیشی خود. از همین روست که در بیرون ناقد را طعن میزنیم و تهمت بیسوادی و غرض و مرض بر او روا میداریم و اما از درون به هزار جهد امواج شتابان و سهمگین تردید را به سدِّ تعلق و همگانی بودن و تجربۀفردی دفع و دور میکنیم.
اما کیست که نداند تردید همه قدرت ِخویش را در آمدن و باز آمدن یافته و هرگز خسته نمی شود. هربار با حجمی نو و هجومی تازه یقین را میسابد و تعصب را میکاهد.
خللهای یقین نیز مذاب تردید را به فضای به ظاهر امن اعتقادات و اندیشهها راه میدهد و مذاب تردید چه کم و چه بسیار، میسوزد و آب میکند و به رنگ خود در میآورد. و تنها در سایه جدیت اندیشهورزی و اندیشناکبودن است که لاجرم از پس سالها، به کار سترگ بازاندیشی می نشینیم.
اما بدانیم و آگاه باشیم که در همان سالها هرگز حدس نمیزدیم که روزی بر سر سفره مرگ عقاید و اندیشههای خود مهمان میشویم. و الٌا هرگز تنور تعصب داغ نمیکردیم و هیزم غیرت و یقین نمی سوزاندیم. و امروز نیز به سختی پیشبینی میکنیم که شاید چندی دیگر باید مراسم ختم عقاید کنونی خویش را بگیریم.
اگر تردید در برابر «ایمان» گاهی کوتاه بیاید، در برابر دانش و اندیشه هرگز سر خم نمیکند و ایمانی که از جنس اعتقادات و الهیات و دانش است، چه بد راه استواری خویش را جُسته است و سرانجام یا تردید آن را فرو میریزد یا خود کوچک و کوتاه و کدر، بی خاصیت و بی خصلت در گوشۀدل و ذهن آدمی بی هیچ بروز و ظهوری میماند؛ و صاحبش بهتر از هر کس میداند که بود و نبود چنین ایمانی برای «زندگی مؤمنانه» هیچ فایدهای ندارد.
من اما این سالها هرگز از مواجه بااندیشههای نو و تردیدهای تازه طفره نرفتم. این سالها، هزار خللِ جانم بههیچ دانش و حجتی، امنیت و سلامت نیافت، و اگر نبود اندک دلربایی آنچه «ایمان دینیاش» میخوانم، امروز در عرصۀ اندیشه و عملدینی، جز مرام لاادریگری و لاابالیگری نداشتم.
آری! آنچه تجربۀدینی، فردی و یگانهاش میخوانم و از کودکی با هزار رنگ و رو، جانم را در چنبره خویش گرفته و تاکنون فشرده، تنها عامل "خاطر مجموعم" بوده است. و الّا هزاران تحفهء اندیشوران عصر و دانشمندان نام آشنا، جز خستگی و فسردگیام نیفزود.
بیپروا میگویم که بازاندیشی سالها است که همراهِ محبوبم بودهاست. اما این روزها با نقد گذشته و آنانی که اسم بزرگتری در این گذشته دارند، کودک نقدم جانی تازه و جریانی نو یافته است. و بی هیچ ابایی منتظرم که دیگران و همراهان نیز نقد مرا آغاز کنند و با ملاک و مناط انصاف و صداقت و صلابت، بی هیچ ملاطفتی به تیغ نقدم بکشند و بکُشند. تا از خاکستر این نقد ِ مشفقانه تازه شوم و جانی دوباره گیرم.
اما منتظر آنان نمانده و نمیمانم و دوباره خوانی الواح و کتیبههای ذهن و دلم را به خصوص سنگنبشتههای «ایمان دینی» و «تجربه اجتماعی» از سلسه اسلام سیاسی و رادیکالیزم دینی را آغازیدم، این دو جریانی است که خود را کم و بیش متعلق به آنها می دانم و سالیان دراز زندگی ام را، همه انتخاب هایم، همه تصمیم هایم،دوستانم، و حتی همسرم را در نسبت و نزدیکی با آن گزیدم. و چه کسی میداند که سترگی و سهمگینی تردیدهای امروز چگونه در مرز و حیطه فکر و تعقل و اندیشه باقی نمیماند و چه زود دامن همه هویت و گذشته و همه انتخابهایت را خواهد گرفت. و دردناکی آن نیز هم از این روست.
عباس اسکندری
شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۷ساعت 17:29 ( با کمی تغییر)
دست مرا بگیر خدایا!
دستی که کورمال به هر سوی
در جستجوی توست
وز هیچ مخزن کتب اینجا
یک پنجره به سوی تو نگشود
اوراق هر کتاب
چون برگهای زرد خزانی
در لحظهی تلاطم طوفان
تنها
بر دامن تحیرم افزود
دست مرا بگیر!
محمدرضا شفیعی کدکنی