بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی

اندیشیدن درباره خود و جهانی که به زودی پایان مرا نوید خواهد داد

بازاندیشی تلاشی است برای تفکر و نقد جزم‌هایی که ما را به حرکت واداشته و دل‌های ما را با خود می‌برد.
اگر اندکی تردید در این راه و دل‌سپاری به آن ایجاد شده باشد، پس باید بازاندیشید و قوام افکار و رفتار خود را بازبینی کرد.

بازاندیشی در کار فکر کردن و بازخوانی افکار گذشته است.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

"امرصیقلی"

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ق.ظ

         می گوید هیچ جسم صیقلی در جهان وجود ندارد، هر جسمی که صیقلی تام و تمام به نظر می‌رسد، حتی شیشه، در ابعاد بزرگ (مثلا از پشت میکروسکوب) ناصاف و خلل و فرج دارد. آنها صیقلی به نظر می‌رسند. و بعد تاکید می‌کند:

« صیقلی به نظر می رسند، (میفهمی؟) » این خطای چشم نیست، اینطور به نظر می رسند! همین.

        و منظورش معلوم است چیست! اصلا قرار نیست طوری دیگر ببینیم تا خطایی در کار افتد. این اقتضاء چشم ما است. به نظر رسیدن یعنی همین اقتضاء. خطا در اموری دیگری است، که دامن ناپیدایی "امر واقع" را پهن‌تر و پای رفتن این جاده را لرزان‌تر می‌کند. مشترکات انسانی یعنی همین به نظر رسیدن‌های یکسان پدیدار ها، تفسیر یکسان از وضعیت‌ها. و من می‌گویم مگر چند پیامبر تیزبین و بصیر وجود داشتند، که ناصافی اندیشه را و دست خالی قوای‌شناختی را ببینند و نشان دهند؟ مگر به جز پیامبران وحی، چند نفر همچون "شوپنهاور" نامیزانی جریان مقبول و مالوف اندیشیدن را در زیر انگشتان بصیرت ما قرار دادند تا حجم معوجات اندیشه را لمس کنیم ؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۱
عباس اسکندری

نظرات  (۷)

اگر طوری دیگر ببینیم چه  خطایی در کار می افتد؟

مشترکات انسانی هست با این حال فرا رفتن های فردی هم هست ...

پیامبری هم درجه دارد انگار ... هرچه زمان در ما یا ما در زمان یا ما در هیچ چیز! جلوتر میریم ، پیامبرانی با درجات اولی تر ظهور پیدا می کنن. قشنگ هم هست 
پاسخ:

بارها گفته ام که : ما انسان ها جزیره‌های جدا افتاده‌ای هستیم که در کرانه‌ها به‌هم نزدیک ولی در کانون‌ها از هم به‌شدت دوریم. کرانه‌ها همان حوزه مشترکات زیستی و زبانی و اجتماعی است، و کانون‌ها آن چیزی است که ما را از دیگران جدا می‌کند. هویت شخصی ما را شکل می‌دهد. همان فرا رفتن‌ها؛ همان یگانه بودن‌ها، رنج‌های شخصی و خواست‌ها و ذهنیت منفرد و تنهای ما. و عجیب است این هویت که بیشتر سرمایه‌اش را  از درونی‌ترین لایه‌های ذهن فردی می‌گیرد. احساس فرد بودن" من".

با این حال "من" پدیده ای گشوده به سوی دیگری است. زیرا "من" همواره در تقابل و کنار "دیگری" معنی می‌دهد. با همه خودمحوری که انسان دارد و خود را مدار هستی و مرکز فهم هستی می‌بیند و می‌پندارد، هویت او  در بسیاری جنبه ها در انعکاسات رفتارش در آیینه نگاه دیگری شکل می‌گیرد.

۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۳ میثم علی زلفی
1- اگر قائل به روح باشید تصویری که از کرانه ها و کانون ها دارید نمی تواند پاسخگوی تفاوت ها باشد. چرا که دانش از سنخ مجردات است و مجرد بسیط است و در بسیط کثرت راه ندارد مگر به صورت طولی که آن هم نامش کثرت نیست.
و لذا تعبیر به درجات دقیق تر بلکه شاید صحیح باشد.
2- نوشتید:
«صیقلی به نظر می رسند، (میفهمی؟) » این خطای چشم نیست، اینطور به نظر می رسند! همین.»
حرف بسیار خوبی است ولی برخی نتیجه های گرفته شده جای تامل دارد.
اول اینکه به نظر رسیدن توسط ذهن و عقل رخ می دهد و چشم فقط ابزار است و لذا اگر کسی با میکروسکوپ به چیزی نگاه کند نمی توان نتیجه گرفت که کرات بزرگ و دورتری وجود ندارد.
پس به نظر رسیدن خبر از عدم درک و مفاهمه نمی دهد تا ما انسان ها را جزایری بدانیم با کانون های غیر مشترک ولی قطعا خبر از ابزاری بودن مفاهمه و خبر از فقدان ابزار در نزد یکی از دو طرف
می دهد.
ثانیا:
فرمودید چند پیامبر؟ خوب به اجماع ادیان 124000 پیامبر خبر از این جریان داده اند. بدون در نظر گرفتن یارانی که به این کلام انبیاء دقت کرده اند.
اما اگر شوپنهاور را پیامبر بدانیم می شود 124001 اما اگر ندانیم خبر از عدم لزوم و دسترسی به وحی برای درک پستی و بلندی شناخت دارد. و این یک مثال کافی است تا دیواره فرو ریزد و بپذیریم آنچه شناخت را تحت تاثیر قرار داده است نبود ابزار است نه چیز دیگر.
ثالثا:
اگر پذیرفتیم که انبیاء
حجم معوجات اندیشه را لمس کرده اند چرا به دنبال شوپنهاور و ... برویم که دستش از ابزاری مثل وحی خالی است. اویی که خود ممکن است شامل قاعده ای که خودش ساخته شود و به اشتباه فهمیده باشد که انسان در شناخت گرفتار است.
پاسخ:

1- قائل به روح بودن ربطی به کرانه و کانون ندارد. البته اگر روح را در چارچوب حرکت جوهری قبول کنید، آنوقت ربط پیدا می کند و ربطش تایید کانون و کرانه است. 

2- به نظر رسیدن توسط ابزاری که ما با آن زندگی میکنیم قابل حصول است . گرچه پردازش در مغز انجام میگیرد. ولی ابزار بودن  کارکرد خود را دارد. مگر میتوان این کارکرد را حذف کرد یا در تحلیل محاسبه نکرد. درثانی سخن چه بود؟ سخن این است که این خطای چشم نیست. برخی از امور با این ساختار چشم همین طور به نظر میرسد. موضوع قضاوت ها است. مراقبت در قضاوت ها و خیلی  نتیجه گیری های دیگر هم میتوان از آن گرفت.  البته هبچ کس هم نگفت که با نظر به امر صیقلی منکر کرات میتوان بود. این را از کجا آوردید و در دهان من میگذارید؟

3-از این چند پیامبر که شما عددش را فرمودی به جز یکی دو تن آخری برایمان بگویید کدام یک از معوجات دیدن ، و نقص معرفت بشری گفته اند. البته من میگویم همه . ولی اگر شما چنین ادعایی دارید ، برایمان بفرمایید با چه مستنداتی ؟ قرآن اشاراتی دارد. ولی شما بگو از کجا همه آنان را محاسبه میکنی؟

حالا اگر کسی پذیرفت که پیامبران حجم معوجات را میدانستند، چرا باید منکر دانش دیگران از جمله شوپنهاور شویم؟ اشکالش در  چیست؟ البته شما قبلا هم بیاحتیاطی کرده ای و مثلا سخنان دانشمندان یا فلاسفه غربی را به طور کلی اراجیف خوانده ای. مگر اینکه در آن مورد خاص چنین نظری داشته باشید. ولی فعلا همین را بفرمایید که اشکال قبول حرف شوپنهاور چیست؟ با این ملاحظه که پیامبران عزیز خدا هم سخنانی فرموده اند که با سخن شوپنهاور  مخالفتی ندارد ولی ما سخن شوپنهاور را نه بدلیل تاییدات انبیاء بلکه بدلیل بحث و استدلالی که او از ساختار وجود انسان داشته می پذیریم.

۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۳ میثم علی زلفی

1-      در کامنت قبلی عرض کردم که دانش از سنخ مجردات است و مجرد بسیط است و نمی توان برای بسیط ترکیبی از کرانه و کانون را قائل بود. ضمن اینکه حرکت جوهری قصد اثبات کثرت مجرد را ندارد تا بتوان از دل آن کرانه و کانون را در آورد و نتیجه گرفت که انسان ها در کرانه ها با هم مشترک هستند بلکه قصد اثبات شدت و ضعف وجود و طولی بودن آن را دارد.

2-      باز در کامنت قبل توضیح دادم اینکه سخن این است که این خطای چشم نیست. حرف خوب و درستی است و ما همانجا هم قبول کردیم اما اشکال بنده به نتایجی بود که از این بحث گرفته شده است.

بنده گفتم اولا نشان دادن ابزاری بودن یک چیز مثل چشم دلیل بر عدم شناخت نیست. بلکه بر عکس عدم شناخت نشان از فقدان ابزار است. فلذا نهایت چیزی که از این مسئله بتوان اثبات کرد این است که ابزار شناخت تام و کامل در نزد قوای مدرکه یا نفس موجود نیست. نه اینکه شناخت ممکن نیست. که این هم جای اشکال است که در جای خود شاید مطرح کنیم.

ثانیا مگر تنها ابزار شناخت فقط حواس ما هستند.

آیا کسانی که با رمل و جفر در زندگی ها تصرف می کنند و خبر ازآینده می دهند. خبر از کرانه های دیگران می دهند؟ آیا کسانی که در روح و روان دیگران تصرف می کنند در کرانه ها تصرف می کنند؟ این همه مرتاض و غیب گو و ساحره را کجای دلمان بگذاریم؟ همه ی اینها نشان می دهند که نتایج گرفته شده از آن بحث اگر نگوییم اشتباه است نمی تواند دقیق باشد. و نشان می دهد که ابزار های شناخت منحصر به حواس نیست.

3-      بنده به خوبی یادم هست که در کجا سخن دانشمندان غربی را اراجیف خوانده ام.البته نه اینکه بنده خودم این را گفته باشم بلکه خودشان آن را اراجیف میدانند. ضمن اینکه گفتم اینها اراجیف ذهن شکاک دانشمندان غربی است. و با این حساب مکتب غیر مشکک را خارج کردیم. (قبول دارم که در بحث علمی نباید از چنین الفاظی استفاده کرد)

4-      اما اشکال بنده به کسانی وارد است که وحی را پذیرفته و انبیاء را قبول دارند. اشکال این بود چرا باید سر سفره ی کسی بنشینیم که فقط خبر از یک مشکل می دهد و خبر از فقدان ابزار شناخت. درحالی که انبیاء ،هم خبر از مشکل عدم درک و شناخت صحیح داده اند و هم ابزار پیشرفته ی شناخت بواسطه ی وحی را در اختیار داشته اند. فلذا دنبال شوپنهاور رفتن کار عاقلانه ای به نظر نمی رسد. (یاد گرفتن از یک نفر چیزی است دنبال رو او شدن چیز دیگری است. بنده از هزاران نفر چیز یادگرفته ام. خیلی هاشان غربی بوده اند. اما دنبال روی آنها نیستم.)(این مطلب به این معنی نیست که شما دنبال رو آنها هستید بلکه توضیح مطلب و سوالی است که امر به جواب آن دادید.)

 

پاسخ:

       دوست گرامی از بابت حوصله شما برای ادامه بحث ممنونم.

1- کرانه و کانون ربطی به دانش بسیط ندارد. درباره بسیط بودن دانش هم اشکالاتی هست . ما الان اشاره مان به نفس الامر نیست. روشن است که اصطلاح کرانه و کانون تعبیراتی استعاره ای برای فهم وجود شناسی آدمی به خصوص در نسبت به دیگران است.مگر از متن برنمیاید که ما برای کرانه و کانون ذات قائل نشده ایم؟  در ثانی  جنابعالی بهتر از من میدانید که همین که روح را از حیث جوهری محصول تحولات حرکت در جسم مادی بپنداریم، مجبوریم تاثیر ماده بر روح را ! بپذیریم. مگر اینکه روح را امری مستقل دانسته و برامر حلول اصرار کنیم. یا برداشت سومی را قائل باشیم که شاید در جایی بیاورم که نقص حرکت جوهری را ندارد، و بر حلول صرف که غیر قابل تبیین است و در حد ادعا( بگو موید به روایات یا آیات) می ماند. 

2- بیان ما ربط مستقیمی به شناخت و عدم شناخت ندارد. مقصود آنست که امر صیقلی برای بشر خاکی ممکن نیست. ما همواره امر را در آیینه حواس، ادراک، و... از سویی و تاثرات  محیطی از سوی دیگر میبینیم. اگر من و شما چشممان به روی پیامبر یا امامی روشن شود که امر صیقلی را برایمان بازگوید، آنگاهتوفیق یارمان بوده و الا بشر باید یکی بر سر کتاب یکی برسر خود بکوبد تا از شک و تردید و هزیان و وهم و ... رهایی یابد. خلاصه امر صیقلی ناظر بر عمل، بخصوص قضاوت دیگران نسبت به دیگران است. نه شناخت امر واقع. 

- رمل و جفر و... دردی از ما دوا نمیکند. یعنی از بحث ما. زیرا فعلا تا عمومی شدن علم محترم جفر ، مجبوریم از همین علوم متعارف ونه صرفا متکی برحواس، استفاده کنیم. بلاخره کلام ما راجع به عامه مردم و یا بهتر است بگویم وضعیت عمومی است. 

3-...

4 - نباید به اسم ها چنین حساس شد. اتفاقا باید بپرسی چرا شخصی مثل شوپنهاور اینچنین در غرب و شرق غریب است؟ شاید چیزی گفته که برخی دوست ندارند بشوند. مگر نمیدانی شوپنهاور مسیر شناخت خطی و وضعی در باره معرفت بشر را بکلی عوض کرد؟ عوض کرد یعنی معارض قبل شد. معترض قبل شد. او بهره هایی از معرفت اخلاقی و عرفانی داشت و خود نیز در وادی تجربه عرفانی افتاد. اندیشه او خیلی متفائت از سایرین از فلاسفه غرب است.  حالا شما بگو اصلا فردی از همان گروه مشهورین از فلاسفه غرب . وقتی کلامی از آنان به دلت نشست معنایش این نیست که شما پیرو و تابع اویی . قدمای ما که اصلا پیرو و تابع ارسطو و افلاطون و فلوطین و حرانی ها و خسروانی ها و... بودن چه ؟ مگر دست انان از دامن پیامبران و اهل بیت کوتاه شد. ممکن است شما کلامی باشی و دیدگاه فلاسفه از غربی و شرقی را نپسندی . با این حال هم عقلا سخن از اندیشمندان غربی ربطی به تبعیت ندارد. موضوع تبلیغ برای آنها هم مدت ها است از رونق افتاده. در خط کشی و حکم های کلی در باره ادمیان خیلی باید محتاط بود. احتیاطی که به غایت در حوزه علوم اسلامی این روزها بندرت دیده میشود در حالی که سنت حوزه خط کشی و جدا سازی اعتقادی بود ولی حکم های مشخص علیه آدمها به صرف یک کنش خاص نمیدادند. اهل ورع بودند و زود به بهانه جاذبه و دافعه یا مبارزه با اباحه یا ... خود را از دیگران جدا نمی کردند. به هر حال من شیوه امام خمینی و امام موسی صدر و شهید مطهری و علامه طباطبایی را بر شیوه برخی از مدعیان حوزه فقاهت و سیاست در همان زمان ها، ترجیح میدهم. این بزرگان حداکثر تلاش را داشتند که منافق را طرد ولی  خود را از عموم مردم و حتی جریانهای مخالف به صرف مخالفت جدا نکنند. موضوع خط قرمز و موضوع اعتقاد و صراحت لهجه و کلام و... امری دیگر استکه در جای خود باید دیده شود. مثلا مرا بکشی نمیتوانم با لیبرالیسم کنار بیایم . صراحت هم دارم . ولی این معنایش این نیست که سخن جان استوارت میل را  که هیچ پیامبری نفرموده و هیچ عالم مسلمانی اجتهاد نکرده مثلا در فلان موضوع انسان شناسی یا اجتماعی قبول نکنم.  

۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۲ میثم علی زلفی
یک نکته هم فراموش کردم.
اصلا روح و فلسفه ی امدن انبیاء، ضعف فهم بشر در درک و شناخت مستقل بوده است و لذا با پذیرش نبوت خود به خود اعتراف ضمنی به این امر می کنید که انبیاء برای نشان دادن معجوات و دادن راهکارهای مربوطه به آن امده اند.
با هزار جلوه به رقص درامده تا با هزار چشم نگاه کنیم.
پاسخ:
اندیشه . آری اندیشه به هزار جلوه ظهور دارد .
۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۷ میثم علی زلفی
سلام مجدد
از اخر شروع می کنم.
4-  ما به اسم ها حساس نیستیم به مرام ها حساسیم. آنچه نوشتید به نظرم آمد تاییدی بود بر مطلبی که آوردم. چرا که بنده هم اعلام کردم که یادگیری را می پذیرم اما دنباله روی را نه!درباره ی سیره ی شهید مطهری و علامه و ... نیز با شما موافقم.بنده مدتی بر روی شاخصه های منافق کار کرده ام و متاسفانه جریان نفاق برایم آزار دهنده است. جریانی که اطرافمان را گرفته است.
بنده یک جریان دیگر را هم به جریان نفاق اضافه می کنم و ان همان جریانی است که با پرداختن به بقیه فرق و ادیان در زمان امام رضا سعی در متوجه کردن مردم به دیگر تفکر ها و مشغول کردن آنها داشت.
اگر قرار بر این باشد که بپرسیم چرا از انتشار نامی جلوگیری می شود آن اسامی و تفکر اهل بیت است که از اول بعثت تا الآن از انتشار آن ممانعت شده است. مگر آنها چه داشته اند و چه تفکری را دنبال می کرده اند که اینچنین تحت فشار و تعقیب و سرکوب واقع می شدند.
3...

2-  بگذارید اشکالم را به نحوی دیگر بیان کنم.
فرمودید: مقصود آنست که امر صیقلی برای بشر خاکی ممکن نیست.
چه چیز آن ممکن نیست؟ شناخت آن؟
آیا مقصودتان این بوده است که ابزار در اختیار بشر ضعف دارد. اینکه نیازمند امر صیقلی نبود. مثال فرو رفتن کشتی در اقیانوس با دور شدن از ساحل که هزار سال پیش اتفاق می افتاده هم همین اصل را نشان می دهد.
اما چه در اینجا و چه در آنجا،چه چیز باعث شد که شما پی به خطا ببرید؟ چه چیز باعث شد که شما فهمیدید امر صیقلی نیست ولی شما آن را صیقلی می بینید. نه اینکه خطایی باشد نه، بلکه اقتضای چشم است. یا در آنجا فهمیدید که زمین کروی است.
اقتضای چشم که امر صیقلی بود پس چه شد که پی به امری غیر صیقلی برد.

شاید هم منظورتان این است که در عالم امر صیقلی یافت می نشود. آنچه هست ظاهرا صیقلی است. خوب که چه؟ به قول طلبه ها ثم ماذا؟ آیا از این می شود نتیجه به وهمی زندگی کردن گرفت؟؟


به نظر بنده این بحث مستقیما به مسئله شناخت و هستی شناسی مربوط است و اشکالم با آوردن مثال جفر و رمل و ... این بود که ادعای شما مبنی بر منحصر بودن شناخت دیگران از حواس ادعایی است بی دلیل.

بالاخره یا شما استقراء کرده اید و به این نتیجه رسیدید که فقط و فقط شناخت دیگران از طریق حواس ممکن است. که این استقراء شما با وجود چنین علومی زیر سوال است و لذا نمی توانید یک قاعده به نحوه کلیه بسازید و انرا به تمام عالم سرایت بدهید و نظام فکری بر اساس آن بسازید.

و یا اینکه دلیل عقلی بر آن اقامه کردید که در این صورت باید بتوانید این مثال ها را توجیه کنید. اگر قرار باشد هر کسی یک سری از مسائل عالم را کنار بگذارد و بنابر آن بگوید که ایده و نگاه من بهترین است که همه ی مکاتب فکری اینچنین اند. به نظر می رسد طرد کردن علومی مثل جفر و رمل و .. از سمت دانشمندان غربی بیشتر به خاطر این است که آنها نمی خواهند بپذیرند که مبانی که دارند اشکال دارد.

چرا ما باید علمی مثل جفر را رها کنیم. شاید نجات بشر در یادگیری آن باشد. و لذا متفکر باید طوری طرح ریزی بکند که جامعه ای که از فکر او خارج می شود همه علوم لازمه را یاد بگیرند. پس به نظر نمی رسد اینکه بگوییم یک عده ی قلیلی این علم را بلدند پاسخ قانع کننده ای باشد.

1- درباره ی جسمانیت الحدوث بودن و روحانیت البقاء بودن روح هم بنده متوجه استدلال شما و ربط آن به عدم توانمندی در شناخت دیگران نشدم. (متاسفانه)

البته چه قائل به نظریه ملاصدرا باشیم چه نباشیم. روح از سنخ مجردات است و تصویر شما از ارواح است که مشخص کننده ی شناخت یا عدم شناخت یکنفر از دیگری است. اگر قائل به مجردات عرضی هستید مثل افلاطون و ... شاید بشود این حرف را بپذیرفت. اما اگر دنباله روی آنها باشید که تجرد طولی را می پذیرند دیگر چنین حرفی معنا ندارد.

در مبنای اول کرانه و کانون بوجود می آید و در مبنای دوم (و فوق کل ذی علم علیم ) حاصل می شود.(که معنی آن درجات است)

مثال:

تجرد عرضی: (1) (2) (3) (4) .....

تجرد طولی: مثال نور است که اگرچه به همه نور می گویند اما یکی درجه و شدت و ضعفش نسبت به دیگری بیشتر  یا کمتر است.

پاسخ:

از پاسخ شما ممنونم . ظاهرا در گفتگو مکتوب برای حصول تفاهم موفق نخواهیم بود. شاید حضورا گفتگویی نتیجه دهد. باری فقط دیدگاه خودم را درباره برخی اظهارات شما عرض میکنم.

1- بنده هم کاملاً در باره آموزه ها و تعالیم اهل بیت و قرآن با شما موافقم که تلاش بسیار میشود تا در پرده بمانند. اما این اصلا نافی توجه به اندیشه های دیگران نیست. چه در عرض تفکر قرآن باشد یا در طول آنها. اتفاقاً درباره برخی از دوستان دریافته ام که نوعی اعراض و هشدار در بررسی تفکر فلسفی غرب در آنها دیده میشود که دقیقا معنایش حساسیت به اسم ها است.

2- درباره امر صیقلی چند بار تاکید کردم که در این بیان استعاره و تمثیل نهفته است. اصلا بحث بحث شناختی صرف نیست. بلکه تلاش شده بود از این تمثیل نوعی نتیجه گیری رفتاری - اخلاقی حاصل آید. البته متاسفانه همین گفتگو ها اثر آن را کاست و دست نویسنده را رو کرد. در ضمن اگر مثال دریا و اقیانوس درست باشد چه عیبی دارد از مثال های دیگر مثل شیشه سود ببریم؟ مگر حصر عقلی در کار است؟ منتها اشاره من به این نیست که ابزار مشکل دارد. اصلا هسته بحث را گم کردید. اینهمه گفتگو برای این بود که عرض کنم اگر ابزار حسی ما نقص دارد، اصلا چنین ساخته شده است. موضوع استفاده از یک دستگاه فنی نیست که روز به روز ارتقاء بیابد و رفع نقص شود. ساختار جسمی ما انسان ها و احیاناً قوای شناختی ما عموما محدودیت دارد. و فعلا هم نشانه ای برای ارتقاء آن نیست. پس آیا این قوای مشکلدار، ناقص و کوتاه دست می تواند مبنای شناخت قطعی باشد؟ در حوزه علوم همه میگویم نه نمیتواند! حکم ها موقت خواهد بود. برخی بدیهیات و ضروریات اولیه عقلی هست که ظاهرا قرار است پایه های استنتاج احکام بعدی باشد. اما همین که موضوع رفتارها و قضاوت‌های اخلاقی مطرح شود،-که اتفاقا اموری است که ربط آن به بدیهیات بسیار غریب و مشکل مینماید- بسیاری از ما بی توجه به کوتاه دستی ابزارهای شناخت و قضاوت، ناگهان جای خالق را گرفته و قضاوت کلی و قطعی میکنیم! چرا؟ آیا این جز غفلت دوام دار و عمیق ما نسبت به خود و عدم خودآگاهی دلیل دیگری دارد؟ نمیدانم.

اصلاً موضوع مورد اشاره من صرف شناخت امر واقع نیست. اشتباه شما همان اشتباهی است که فیلسوفان تحلیلی مثل راسل مرتکب آن شدند. منتها آنها نسبت به کوتاه دستی قضاوت های اخلاقی التفات داشتند که شما آن توجه را هم در اینجا نشان ندادید. اگر بیابیم که بین دریافت‌های ما با امر واقع تفاوت بسیار است. و اگر دریابیم که ما احیاناً فقط درباره برخی از امور واقع اختلاف آنها را با دریافت های اولیه خود درک میکنیم و حجم کثیری از آنها بیرون از شناخت و توجه ما باقی میمانند،آنگاه شاید کمی ترمز قضاوت را بکشیم و تاملات ما بیشتر و مدارای ما افزون تر شود. این کمترین فایده درک این داستان است که خودش از بسیاری از بسیاری ها بیشتر است. اگر چنین دستاوردی به مرور در جان ما بنشیند، آگاه تر و انسان‌تر خواهیم بود. اگر چنین دستاوردی برای شما طلبه های محترم اهمیت دارد آنوقت سو وات و ثم ماذای شما پاسخ میگیرد. 

وقتی با گسترده شدن ابزار دانش دریافتیم که کثیری از اقتضاءات حسی ما حاکی از امر واقع مفروض نیست ؛- که مبنای قضاوت های ما بود و دانشی ناقص را حاصل آورد- آنگاه "خود‌کنترل" ما نسبت به قضاوت های شناختی و اخلاقی ما بیشتر میشود. مگر ندیدید چقدر بر قضاوت تاکید کردم نه بر امکان شناخت. شما هنوز بر طبل شناخت و امکان آن و... میکوبید؟ امیدوار بودم با آنهمه توضیح مقصودم را زودتر و بهتر درک میکردید. اما زبان ناتوان بنده و پیش ذهن ها و آموخته های خطی شما اجازه خروج از مدار همان دریافت های اولیه را به شما نداد. این همان چیزی است که شوپنهاور به ما هشدار داد آموخت و به آن توجه بسیار فرمود. روحش شاد. خدا از او راضی باشد. با اولیاء محشور شود انشاء الله.   

فایده دیگر، آن است که ما درک بهتر و دایمی‌تری نسبت به محدودیت قوای شناختی خود بدست آورده و آنگاه شاید رو به سوی منابع بهتر و مطمئن‌تر شناخت آوریم. حتما متوجه اشاره من هستید. توضیح بیشتری نمی‌خواهم بدهم زیرا نمی‌خواستم هدف زیر لایه‌ای‌ام ازچنین پست ها و اشاراتی را لو دهم.

3- بحث بی ربط روح را شما مطرح کردید نه من! اما بنده یادآوری کردم که پای جسمانی روح به معنای تاثیرات ماده بر قوای شناختی از جمله محدودیت های مادی تحمیلی بر تکامل روحی است. خدا بخواهد که همه ما این کمال را طی کنیم و از محدودیت های مادی روح خود فارغ شویم!!!!. ربطش همین نسبت "جسمانیت" به "روح" است! که لزوم کمال را یادآور است. شرحش در دفتر دل آیت الله حسن زاده آمده است. بنابراین طرح مجردات عرضی و طولی هم لازم نبود و بازهم به گسترده ترکردن نالازم بحث دچار شدید. البته بنده به نظریه قدمای یونان درباره مجردات خیلی علاقه مندم. شاید بعدا با هم گفتگو کنیم. مثلا مبنای فلوطینی مجردات صائب‌ترند یا مبنای فیثاغورثی؟

جناب زلفی از گفتگو با شما خرسندم. زیرا جدی و اهل حوصله اید، و این برای من بسیار اهمیت دارد. یعنی جدیت در اندیشه. هم یادآور خاطره اید، هم اهل مدارا در صبر در برخورد با سایر دیدگاه های معارض هستید. انشاء الله. منتها کاش همان آغاز به ساخت استعاره ای پست توجه میکردید. آنوقت این همه بحث لازم نبود. مثلا شعر را که از حیث انطباق تام باقضایای منطقی و قیاسی نقد نمی کنند. در قدیم صنایع شعری را از سایر صنایا از جمله حجت و استدلال جدا میکردند، نمیدانم الان هنوز این شیوه حسن رایج است، یا شاعر را هم باید ...

عزت مزید.   

۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۲ میثم علی زلفی
من هم از وقتی که شما گذاشتید تشکر می کنم.
در کل با پیام اخلاقی شما درباره ی قضاوت در مورد دیگران موافقم. اما با سنگ بنای آن مشکل دارم.(استعاره باشد یا نباشد) مثل این است که دامن همه ی انبیاء را الوده به گناه کنیم تا مقام پیامبر خاتم را بالا ببریم.
در حوزه یادگرفتیم که از یک خط، هزار مطلب بی ربط و باربط را در بیاوریم و درست و غلط آن را مشخص کنیم و نتیجه بگیریم که کدام یک می تواند مقصود گوینده باشد و بعد از آنکه مقصود گوینده مشخص شد آن را در بوته نقد قرار دهیم و درست و غلط آن را مشخص کنیم.
هزار حرف گفته و نگفته از میان مطلبتان بیرون کشیدم تا به کنه و بنه حرفتان برسم. آنها را با متن تطبیق دادم تا مگر حرفی به آن نبندم اما این همه تلاش ظاهرا نتیجه نداشته است. شاید خوب درس نخوانده ام یا شاید بقول شما ساختار ذهنی ام خطی است. خدا عالم است.
به هر حال امیدارم مابقی اهل این وبلاگ پی به این همه لایه ی مخفی پیامتان برده باشند. و اگر نبرده اند لااقل اثر مد نظر شما را پذیرفته باشند
و من الله توفیق
انشاءالله این بحث ها وقت خوانندگان را نگرفته باشد.
پاسخ:

آقای زلفی سلام . اگر اموری مثل اتهام فسق به انبیاء در نوشته های من دیدید، در هر صورت تذکر بدهید. راضی نیستم به صرف نیت خوب یا اهداف مقدس مرتکب رفتاری ناشایست یا ادعایی بی مبناء شوم . در عین حال البته جنابعالی التفات دارید که به هر بحثی هم تن نمیدهم و اشارات نقلی یا استدلال های ناموزون نمی تواند اعتقادم را متزلزل کند. برای چنین کاری محتاج انرژی بسیار، حوصله ای فراتر از این، و البته تخصص در اموری که واردش میشوید دارید. 

در این وادی در امور دین شناختی و  احیاناً اگر اقتضائی ایجاد شد، در امور فقهی بیش از هر کس در این وبلاگ روی سرکار حساب باز کرده ام. امید که از مرحمت و عنایت شما بی بهره نشوم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی