دل خیلی خوب است. بهترین موجود خداست؛ آقای وجود است؛ اصلاً سرور کائنات همین دل است؛ نه عقل پر مدعای خط کش نشان! با اینحال خیلی خاشع و افتاده است این دل.
پای دل و احوال دل (دلبری و دلیشدن و دلدیگران را خواستن) که به میان میآید، هویتها بیرونی و مصنوعی، عقلانیت خشک و چرتکه و خط کش ... پا درهوا میشود.
فرزانگی
یک ضد است یک دگر است.
اگر در زمانهای پیشین حافظان و مبلیغین سنن و میراث پدران را، فرزانگان قوم نام مینهادند، امروز این معنی بکلی متفاوت است. سوای زبان منظوم و شعر استوار، حتی فردوسی حکیم در کنار انتقال میراث، زبان و حکمت ایرانی و به ارج پل ارتباط فرهنگی باستان با بعد از آن، از آن رو نام آور است که "وضع" و الگوی رفتاری گذشته ارزشها و نگرشهای "قدیم" را با همه پیچ و خمهایش در منظر و مرای ما میآورد. و با این، ما را به تامل به آن وامیدارد. این خصلت نقدی اوست که حکمت را برازنده شخصیتش و حکیم را مناسب همراهی نامش میکند.
حافظ نیز نقاد زمانه خود است. زمانهای که ریاسالاری و تظاهر محوری، کلید واژههای اصلی توصیف آن است. دورانی که محتسب که مدعی سلامت و دانای سعادت است، "چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند" و قاضی مشغول دزدی. و ریاکاری سکه رایج بازار اعتقاد و بی اعتمادی مار غاشیه ای که " عامه" نیشش را به دوا و درمان میخرند.
حافظ آن منتقدی است که صلای تامل و تفکر به این وضع را فریاد میزند. همان رندی است که پارادوکس "زاهد دنیاپرست" یا "صوفی ناصافی" را در برابر نگاه میآورد و از آن پرسش میکند.
فردوسی و حافظ در یک چیز مشترکند، « سوال از الگوی رفتاری گذشته و پرسش از وضع موجود». این اصلیترین خصلتی است که "رندِ روشنفکرِ منتقد" را در کانون مطالعه جامعهشناختی ترمهایی چون "ضد فرزانگی" در جوامعی چون جامعه ما قرار میدهد.
رندِ روشنفکرِ منتقد، از همه چیز میپرسد و به هیچ چیز جز عقل منتقد و غیر متعهد، تعهد ندارد. از همه چیز پرسیدن، یعنی سوال از انگاره های ذهنی، الگوهای عملی و آرزوها، خواستها و میلها و عاطفههایی که حول و حوش چیزهایی شکل گرفته که حقیقت نیست، بدل آنست. یا واقعیت نیست، توهم متصلب ساختار بندی شدهای است که چنان سامان یافته که به جای هر واقعیتی میتواند بنشیند. این یعنی "ایدئولوژی". حداقل یکی از معانی ایدئولوژی.
ایدئولوژی همان توهم غیر واقعی ساختار بندی شدهای است که بخشی از گفتمان و ادبیات ما را، شکلی از فکر کردن ما را و جریانی از میلها و عواطفما را به سوی خویش میکشاند و به سویی که میخواهد جهت دهی میکند.
آیا داستان سقراط حکیم را شنیده ای؟
سیطره بر این الگوها (ایدئولوژی) و توان مفصل بندی مختارِ الگوهای شناختی و رفتاری و عاطفی در گرد "چیز" یا چیزها همان معنی واقعی "قدرت". صاحب این هژمونی همانی است که همۀ توان و انرژی یک جامعه را صرف "کلمه کلیدی خود" میکند. در جایی این هژمونی "سنت" است، در جایی بازار و محصولات تولیدی یا همان "کالا"، در جامعهای "دین" یا همان محصولات اعتقادی و انقیادی، در طایفه ای علم و.... والبته گویی همگی منتهی است به ثروت.
و رندِ فرزانه، آنی است که در چشمان این هژمونی، این الگوهای معرفتی از پیش ساخته شده و عرضه شده،اپیستمهها، گفتمانها، ایدئولوژیها و نگرشها (جامعی از الگوهای شناختی، رفتاری و عاطفی) زل میزند و از کم و کیف و اصالت آن پرسش میکند. و خلاصه آن را به چالش میکشد.
آیا روشن است که پرسشگری از چیزی، عقیدهای، الگویی از گزارههای شناختی که با عاطفه ها پیوند زده شده، چقدر خطرناک است؟
خطرناک است زیرا برخلاف انتظار، این دولتها و حکومتها و قدرتها و ثروتها نیستند که محتسب را به سراغ منتقد میفرستند تا از او به جرم مخالفت با عقیده و مرام مستقر، انتقام گیرند؛ بلکه وقتی قدرتها و دولتها و حکومتها توانستند گفتمان اجتماعی و مفصل بندی نظری یک جامعه را به رأی خویش شکل دهند، آنوقت این خود مردمند که لباس از تن منتقد میدرند، و به لعن و نفرین طردش میکنند. و آنگاه زندان و سندان راحتترین و آخرین منزل منتقد فرزانه است. آنکه با"عقیده رایج و مقبول" مردم در افتاده و جوانان آنان را به "انحراف" کشانده است.
آیا داستان سقراط حکیم را شنیده ای؟
« ... از مقاله غوثیه (معراجیه) حضرت امام محی الدین سید عبدالقادر الکیلانی (قدس الله سره العزیز) که از طریق الهام باطن به آن حضرت در قالب الفاظ درآمده:
... ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ إِذا رَأَیْتَ الْمُحْتَرِقَ بِنارِ الْفَقْرِ وَ الْمُنْکَسِرَ بِکَثْرَه الْفاقَه فَتَقَرَّبْ إِلَیْهِ لِأَنَّهُ لا حِجابَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ
و مرا گفت یا غوث الاعظم هرگاه کسی را دیدی که به آتش فقر سوخته و به کثرت بینوایی شکسته شده به او نزدیک شو ؛ چون بین من و او پرده ای نیست.
ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ قُلْ لِاَحْبابِکَ وَ اَصْحابِکَ اغْتَنِموا دَعْوَه الْفُقَراء فَإِنَّهُمْ عِنْدی وَ اَنَا عِنْدَهُمْ
و مرا گفت یا غوث الاعظم دوستان و یاران را بگو :
دعای فقراء را غنیمت شمرند زیرا که ایشان نزد من و من نزد ایشانم.
ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ لَوْ قَرُبَ مِنِّی أَحَدٌ لَکانَ مِنْ أَهْلِ الْمَعاصی لِأَنَّهُمْ أصْحابُ الْعَجْزِ وَ النَّدَم؛
و مرا گفت یا غوث الاعظم اگر مقربی به من باشد (احدی به من تقرب یابد) همانا گناهکاری است که خود را ناتوان و پشیمان میبیند.
ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ أَلْعَجْزُ مَنْبَعُ الْأَنْوارِ وَ الْعُجْبُ مَنْبَعُ الظُّلْمَه
و مرا گفت یا غوث الاعظم (روءیت) عجز سرچشمه نورها و خویشتن بینی سرچشمه ظلمت است.
ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ بِالْفَضْلِ وَ الْکَرَمِ وَ بَشِّرِ الْمُعْجِبینَ بِالْعَدْلِ وَ النِّقَمْ
و مرا گفت یا غوث الاعظم گناهکاران را به فضل و کرم بشارت و خودبینان را به عدل و نقمت خبر ده.
ثُمَّ قالَ لی یا غَوْثَ الْأَعْظَمْ أَهْلُ الطّاعَهِ یَذْکُرُونَ النَّعیمَ وَ أَهْلُ الْعِصْیانِ یَذْکُرُونَ الرَّحیمْ
و مرا گفت یا غوث الاعظم طاعت کنندگان از نعمت های بهشتی یاد میکنند در حالی که گناهکاران از خدای مهربان.
(فیوضات الربانی و المقالات الذوقیه لسیدنا الامام عبدالقادر الکیلانی قدس الله سره العزیز)»
پی نوشت :
شاید برای آغاز سال نو، مواعظ ، آنهم مواعظ عارفی دور از فرهنگ ما، با چنین ادعایی که این مواعظ را الهام گرفته و... دور از قاعده و مرام ما باشد. اما تو بگو کدام فعل ما با قاعده و مرام، ساز است؟
راستش هر موعظهای که در آن بر خاکساری و پرهیز از خیرهسری، بخصوص خود "بزرگپنداری" و "عُجب" تاکید شود، برای من پراهمیت است.
7- به زندگی میاندیشم؛ به هویت؛ پوستۀ سختی با نمایی دایمی، نمایشی همیشگی. پوستهای که ترک عمر، چند پارهاش کرده و بی شک، ترکِ مرگ نابودش میکند!
و در این میان؛ به آن حقیقت ! که از درون نیازها فوران کرده، و با شکستن هویتهای هزار پاره برآمده! و با ظهورش آگاهی مرده و ارادۀ بیحس شده میاندیشم. اکنون: "عشق"
1- چشم هایم را میبندم ،به زندگی فکر میکنم ، به سالهای شلوغ ، هیاهوی بودن؛ هویت . و آن همه دل که در دست گرفته بودم، با هر شاخه گلی، دلی!
در درونم آوازی میشنوم : "با من صنما دل یکدله کن."
2- ذهن سخت مقاوم است. ذهنِ آگاه از فروریختنِ هویت میترسد. ذهن، از خاطره میترسد! برای همین آگاهی و خاطره جایشان را از هم جدا کردهاند.
ذهن میداند وقتی پای خاطره به میان بیاید، لاجرم پای دل هم به میان میآید؛ از این رو به خاطرات پشت میکند. به دل.
3- چشمهایم را میبندم، اما مقاومت میکنند. تشنۀ نوری است از بیرون و من میخواهم چیزی را از درون جستجو کنم. چشمهایم مقاومت میکنند. گویی به درون بینی عادت ندارند!
در باب تحول بر آن شدم که درباره "تعهد و تخصص" بنویسم. مطالبی را هم برای درج در اینجا آماده کرده بودم، منتها واقعه دلخراش پلاسکو بسیاری از مافیالضمیرم را عیان کرد. ضمن عرض تسلیت، پیشنهاد میدهم اینبار شما از تاثیر تخصصگرایی و انتخاب مدیران متعهد بنویسید.
بی شک از خلال گفتگو بیشتر میآموزیم.
تحول : هفتم
روششناسی
"سنجش نقادانۀ" باورهای خود و ادعاهای دیگران مهمترین شرط سالم سازی فضای فرهنگی امروز کشور ما است. در عالم نظر که بستر اَعمال و فرهنگها است، آنقدر دردها بسیار است که شاید فوریترین درمان پالایش اندیشهها است و بدین طریق قوام دادن باورهای کمتر ولی محکمتر.
متاسفانه در حالی که در باورهای ناپایدار و ناموزون غوطهوریم و از سویی تیغه ریاسالاری دین و ایمان همگان را هدف گرفته و از سویی دیگر تظاهر به دینباوری و دینداری استخوان باورهای مذهبی را شکسته، ما به جای پالایش اندیشهها و شناسایی سره از ناسره، به فربهسازی بیش از پیش باورها مشغولیم و همه دستگاه های تبلیغاتی دینی و ملی و مجازی و... به این کار مشغول.
در روزگاری که جهانبینیهای ما نسبت به خدا و جهان و مردم و سیاست و... به یک کاریکاتور بسیار زشت و نا موزون تبدیل شده که در هر بخشی از پیکره آن پُر است از دملهای چرکین و متورم "خرافات"، و زخم کاری "انگارههای متناقض" و انگل "همراهی با باور عموم" و از همه بدتر رخنه سرطان شکها و تردیدهای وارسی نشده درونی، چه جای تبلیغات، باورسازی و فربه کردن عقاید؟
ما در تناقض دایمی نسبیباوری و در عینحال ایمانگرایی جان میدهیم بی آنکه سودی عایدمان گردد. تکلیف حدود سنت را نمیدانیم و عاشق دلباخته مدرنیته هستیم، از درون سنتی و از بیرون متجددیم. در روابط فردی هوای گذشته داریم و در روابط خارجی دم از تجدد میزنیم، حسنات سنت را از دست دادهایم و سیئاتش را نگه داشتهایم و بدا به حالمان که سیئات مدرنیته را گرفته و حسناتش را باور نداریم. و در یک کلام شده ایم همان "شتر گاو پلنگ" ضربالمثلها.
سجش نقادانه باورها، نیشتری به دملهای چرکین در پیکر جهانبینیها است. تصفیه خون جاری در رگهای فکر و ذهن است. سبک کردن تن اندیشه برای سرعت گرفتن و حرکت بهتر و بیشتر است. و البته که وقتی سنجش عقلانی را پایه تصفیه باورها کردیم باید به درد "کنارگذاشتن" پارهای از انگارهها و عادتهای فکری تن دهیم و مقاومت نکنیم.
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
متن زیر نظر آقای "بهمن" یکی از اتباع افغانستانی در زیر یکی از اخبار "سایت کابل پرس" درباره وضع سنت در افغانستان است. نقد سنت در این سامان بی شباهت به نقد آن در سایر ممالک و محافل علمی و روشنفکری نیست. و طبیعتا با مقاومت ها نیز همراه است. اما او از منظر یک راوی درحال بیان دردی است که به عینه میبیند و با پوست خویش لمس میکند. درد سنت. خواندن متن زیر از این منظر مفید است.
«جامعهء ما یک جامعهء بَدَوی است، جامعهء بدوی را میتوان اجتماعات تقدس گرا نامید، چرا که در این اجتماعات، سنتها یا میراث نیاکان درمیان هالهء عاطفی احترام آمیزی قرار میگیرند که تغییر یا طرد آنها گناهی نابخشودنی محسوب میشود و هرکس در این تقدس به شکستن سنتها قیام کند؛ مستوجب عقوبتی سخت خواهد شد. مگر میشود کسی را که مُهر قداست بر پیشانی زده است، مورد نقد و پرسش قرار داد؟!