محنت اندیشگر
اندیشیدن هم مانند عاشقی ناخودآگاه و ناگاه جانت را در چنبره میگیرد و چشمت را خیره به خویش میکند. بیآنکه بدانی پای به کدام وادی میگذاری، در جذبه مسحور کنندۀ عشق به دانستن، (فیلوسوفیا) و "قدرت" دانش، خواهی افتاد و دیگر هیچ راهی، هیچ راهی به بازگشت نیست! طمع قدرت همان چشم مار است که در خوابت میکند و جانت را میرباید.
مجنون را کدام عزم است تا از راه رفته عاشقی باز گردد؟ فلسفه جنونی است که جز با پای خیالهای خام برای قوام دادن تصویری جامع از "بودن و شدن" راه نمیرود ! عجبا از این بلند پروازی: رسیدن به کنه حقیقت!
اندیشیدن نیز مانند عاشقی است. دو سویه دارد که در این سوی هرچه میروی و میدوی تا به مقصود و مقصد برسی، دورتر و ناکامتری. معشوقت تیزجَست و گریزپای و ناپایدار است. همان که تصویر تام از دانستن "رموز حیات" نام دارد. این تیزپای را هرگز خیال آسودن در آغوش ذهن جوینده نیست. تا لمحهای نزدیک میگردد بی آنکه آبستن " یقینی تازه" شود، تخم شک و تردید میکارد و زود دور میرود.
این دود سیاه و سرخی است که از بلندیهای یونان و ایران و اینجا و آنجا برخواست و آنکه گمان برد این علامتی است از "خانه دوست"، زود دریافت که نه! این دود دلی سوخته و جانی آشفته و خونی آتش گرفتهاست که در پی غزال دانایی خسته و پای شکسته به دوزخ وهم و حیرت افتاده و جان داده!
این مذابی است لغزان که دل به دام تعقید و تقید ذهن پای بسته به "زبان" و "زمان" آدمی ندارد. این لقمه برای دهان "ما" جویندگان گنج حقیقت بزرگ است. دختر سلطان و علاقه چوپان؟
چه میدانستیم، در زیر این میدان پرحرارت و خواستنیِ اندیشیدن و حل مسئله و گرهگشایی از مجهولات، تنورهای از آتش سوزندۀ "نمیدانم ها" زبانه میکشد و میسوزد و خاکستر میکند.
چه میدانستیم که دست بردن به گوهر یقین خواب است و خیال. رویایی است شیرین و دریایی است مواج و بی پایان که هرگز تشنگان را سیراب نکرده و نمیکند. و جز شورکامی و شوربختی برای غریقش نیست. همان که "ابن رشد "آن را "محنت اندیشگر" نام نهاد.
دست یافتن به مقام سطنت اندیشه، همان چشمۀ حیاتی است که به جاذبه و درپی جستجوی آن، کرور کرور جوان و پیر، راه گم کرده و چشمه آب جنون و حیرت نوشیدند و دیو "سرخوردگی "و "یاس فلسفی"جانشان را ربود.
آنچه که گمانمان بر قطع و یقینش میچرخید زود دود شد، پودر شد، و لغزان از میان پنجه ناتوان "منطق" و "روش" فرو ریخت. و چقدر به این دو( منطق و روش) غرّه شده بودیم؟! چقدر اینان "وهم تسخیر جهان" را در جانمان رسوخ دادند. و چقدر دیر دستان خالی شان در پشت پرده علم و فلسفه رو شد.