گذشته و اینک
" گذشتهها" فقط از آن رو که سنت را شکل و قوام دادهاند محترم و دوست داشتنی نیستند؛ تعصبی که پیرامون گذشتهها هاله محبت و قدسیت ایجادکرده و احساس غربت و دلبستگی نسبت به گذشته را زندهتر میکند، بیشتر محصول سهمی است که گذشتهها در تکوین هویت و تحول شخصیت ما آدمیان دارند.
ما "خودِ شکل گرفته در گذشته" را اکنون در سنت و فرهنگ و ساختارها و نهادهای گذشته میجوئیم. و گویی آن نمادها را نماینده بخشی از هویت خویش میشمریم.
ما بهرسمها و آداب و رسوم خویش و ساختارهای تکوین و استمرار آنها، عادت میکنیم. خود را با آنها سازگار میکنیم و آنها را بهعنوان ملاکها و مناطهای ارزیابی رفتار خویش و دیگران تثبیت میکنیم؛ و آنگاه که این سازگاری به تمامی کارکرد خود را ایفاء کرد، خود را حافظ مجموعۀ آنها میپنداریم و تعصب میورزیم که بهترین شکل زندگی همان رسمها و نهادها و فرهنگهای پیشین بودهاست و تخطی از آنها گناه و بدعت نابخشودنی. همۀتضادهای کهنه و تازه، گذشته و مدرن ، سنت و تجدد و... از این داستان سر برآورده است.
طبیعی است که وقتی جریان تغییر و گسست از سنت را میبینیم ،که بیشتر در طایفه "جوان ترها" عیان میشود، روی ترش میکنیم؛ ابتداء آن را با شک و تردید ارزیابی کرده و سپس تیغ نفی را علیه آن برمیکشیم؛ و رسالت حفاظت از سنت را فریاد میزنیم. بی آنکه بدانیم جوانترها نیز درحال ساختن سنت خویشاند. سنتی که آنها نیز دیر زمانی حافظ آن خواهند بود و احیاناً آن را بهترین شکل ممکن زندگی تصور خواهندکرد. فراموش میکنیم که ما خود نیز برسازنده سنتهای نو نسبت به گذشتۀ خود بودیم و اکنون فرزندان ما نیز سنتهای خود را برمیسازند.
من برآنم که محافظهکاری فرزند نوستالژی است. محصول تکوین و تحول هویتهای ما در گذشته است. در این میان باز هم آدمها و حرفها و نامها هستند که در میدان وسیع "گذشته محترم" و "سنت مألوف" جان گرفته و سخت شدهاند.
همواره نسل جدید به آن متهم میشود که زود گذشتههای مألوف را که متضمن تجربههای بزرگ و سازنده بود، و همۀ تاریخ خود، آن نامهای بزرگ و ارزشها و هنجارهای برآمده از حضور آنان را فراموش میکنند. از همین روست که پیران روزگار، جوانان را به خواندن تاریخ و عبرتگرفتن از آن فرامیخوانند و همه اعتبار و آبروی خویش را صرف تاکید بر توجه و تأمل به تاریخ میکنند. زیرا تاریخ یعنی تثبیت ایشان و الگوهای اندیشه و رفتارشان. و یعنی آنچه که باید در طی روزگاران آینده همچنان ادامه و استمرار یابد!
زهی خیال باطل که تاریخ از منظر نسل نو در بهترین حالت فراتر از تجربه گذشته و عبرت روشن نیست. ما توجه نمیکنیم که گذشته برای ما و پدرانمان مألوف بود و گذشته ما الزاماً گذشتۀ تجربه شدۀ فرزندانمان نیست. برای آنان گذشته، اغلب مجموعهای از نامها و تقویمهایی است که با ماجراهای خاص و بیشتر بعید و باورنکردنی همراه شدهاست. داستانهایی خواندنی برای پر کردن فاصله بین دو کار مهمتر و جدیتر، نه بیشتر. "اهل گذشته" پیوسته در حال حسرت گذشته و دریغ و حتی نفی تغییرات نوآییناند. و معقول ترینشان حسرتی بیش از عقلانیت پذیرش ضرورت تغییرات و تحول را در سینه دارند.
در سالهای دورۀ موسوم به "سازندگی" که نفی ارزشهای جنگ 8 ساله صریحتر تبلیغ و پیگیری میشد، بسیاری از اهالی "زندگی در هوای جنگ" هرگونه تغییر را خیانتی بزرگ به آرمانهای جنگ شمرده، آن را جراحتی تازهتر از سوی سیاست و قدرت به تن رنج دیده جنگ دیدگان، آرمانگرایان انقلابی و ایثارگران "دوران دفاع مقدس" میشمردند. و من خود این حس را بارها تجربه کرده بودم و اکنون خسته از این همه خیانتپنداری، تنها معتکف خاطرات خود با دوران جنگ هستم. اینک دیگر مثل گذشته، روی ترش نمیکنم و تعصب نمیورزم که چرا این همه بیوفایی و بیمهری به رزمندگان جنگ و فرهنگ جنگ؟
میدانم که من متولی دیروزی که "دیگر نیست"، نیستم؛ و از دست رفتهها، از دست رفتهاند؛ و آرمانها مسخره شده، و با تعجب دهها نهاد را میشناسم که با عناوین و دستور کار متفاوت مسئول زیر سؤال بردن آن گذشتهها هستند، آری دیگر پای تعهدی که مصداق ندارد نمیایستم. اما با هزار درد، چگونه نگویم که هنوز وفادار گذشتهام؟
درحالی که نسل جوان، امروز را متعلق به خود میداند- و انصاف باید داد که این تعلق بزرگترین و بهترین سرمایۀ رشد و توسعه یک ملت و سرزمین است- من خود را متعلق به دیروز میدانم.
من زبان نسل جوان را کم و بیش میفهمم، آنان به من اعتماد میکنند. با من سخن میگویند، تعلق هایشان را میفهمم و حساسیتهایشان را. و البته دلم برایشان میسوزد که در میانۀ سختگیریهای نظام سیاسی- فرهنگی حاکم و ناکارآمدی فزون یافته اقتصادی، نسبت به شعارهای آرامانگرایانه سخت دلزده و سرخورده و بیاعتمادند، و هم این سختگیری هاست که سیکل باطل طرد و ترس از سنت را روز به روز افزونتر میکند.
با همه اینها در ارزیابی پایانی باز همان "پیرپندار" سنتگرای، خیال پرورم که بودم. و وظیفه و اخلاق و اندیشه راحتم نمیگذارد تا خصلت نکوهیدۀ "خودمرکزبینی" و تفرّد فزون یابنده نسل جوان امروزی را و فرهنگ مؤید آن را نبینم و فریاد نزنم.
داستان «گسست از خویش» را که حکایتگر غفلت دوّار و "وادادگی به لحظه و لحاظ مصرف و سود" است، از همین رو ساخته و پرداخته کردم. و داستانی از «آگاهی کاذب» که میگفت که چگونه نسل امروز در کوتاه مدتی میتواند دانش و دانستۀ همۀ نسل پیش از خود را دریابد، آگاهتر و مطلعتر و دانشمندتر و کاراتر شود، اما از نظر روحی و روانی و اخلاقی ضعیفتر و عصبیتر. سّر این «آگاهی و توانایی کاذب» که بجای آنکه او و دورهاش را قدرت بخشد، او را ضعیفتر میکند، در سیطره کمیت، سودخواهی و محاسبهگر بودن اوست که تحفه توسعهمداری و رفاهطلبی افراطی و فرهنگ هالیودی است.
بر "بازار" اندیشی و فزونخواهی این نسل که هنجارشکن و متوقع و تندخو شده اضافه کنید تنهایی و بیپناهی و رنج استخوان سوز سرخوردگی و نا امیدی را.
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر .