بازاندیشی (2)
یادگارهای گرامی
درکار بازاندیشی به سراغ بسیاری از دانستهها و عقایدی رفتم که نامهای بزرگی را در پشت سرخویش و به حمایت داشتند. نامهایی که دل میبرد و زمانی کافی بود که شب تاریک را به حجیت کلام آنان روز بپندارم و یقین کنم که قوه ادراک و احساس من است که اشکال یافته و الاّ دانش و بینش آنان که فقیه بودند و فیلسوف و عارف، هرگز اشتباه نمیکند.
(از میان حجم کثیری از آن اندیشمندان و فیلسوفان و فقیهان، شریعتی و مطهری دو نامی بودند که سالها اندیشه و عمل ما را شکل دادند. نسل انقلابی شریعتی را آنچه میخواست، مییافت، کم هوشی عجیب برخی متدینان برای زدودن نقش حک شده شریعتی بر تارک انقلاباسلامی، به بهانۀ التقاط او، بسیاری از جوانان انقلابی، روشنفکران چپ دینی و علاقهمندان به بازخوانی جدید تر از اسلام سنتی را در همان آغازین سالهای انقلاب از این نهضت دور کرد. گرچه فضای جنگ و سایه گستردۀ امام خمینی کم و بیش این ضایعه را التیام بخشید. با این حال تلاش برای سامان زندگی امروزی همراه با انقلابیگری و حفظ چارچوبهای تفکر دینی برای مدتها تنها با ابزار تفکر شریعتی قابل حصول بود. با شیوع روشنفکری دینی راستگرای لیبرال پس از جنگ، سردمداران بسیار ناشی فرهنگ و اندیشه در ایران، تلاش کردند که تفکر دکتر شریعتی را در برابر رویکرد دکتر سروش و جریان بسیار جدی عقل انتقادی او و پیروانش علم کنند. بسی تاسف از این همه غفلت و نادانی که به اسم مسئولیت فرهنگی بر رأس ساختارهای اندیشه ساز این مملکت حکومت میکرد.
مطهری نیز هر چند کمی بنیادیتر برای کثیری از جوانان انقلابی بخصوص نسل اول و دوم، جایگاه رفیعی داشت؛ و البته هنوز دارد. اما حضور او نیز به زودی کمرنگتر شد. زبان فلسفی بیشترِ مکتوبات او، کاهش اهمیت موضوعی تعدادی زیادی از نوشته هایش (مارکسیسم) و ظهور اندیشمندان دینی تازهتر، سادهتر و مردمیتر، به مرور مطهری را از قله توجه اقشار اهل فکر و کتاب پایین کشید.
من با احتیاط از سه نام عبور کردم. از شریعتی با حجم کثیری از مواضع تند چپ انقلابی، هندسه دینی- سیاسی، و ارجاعات تاریخی و دینشناختی به شدت قابل خدشه او عبور کردم. از مطهری به عنوان قطب تفکر دینی- فلسفی به سوی اندیشیدن در تفکر فلسفی غرب عبور کردم، و از "فردید" علیرغم ارادت بسیار به اندیشه انتقادیاش، به سوی گفتمانهای معتدلتر و بیانی مناسبتر گذشتم.)
از اینها گرانسنگتر اندیشههایی بود که با یادگارهای گرامی همراه آمده بود و امروز دیگر نمیتوانستم به پاس ارزش و شکوهِ این یادگارها، به راحتی اندیشه قرین با آنها را نقد یا طرد کنم.
نیروی نهفته و رازآلودِ این یادگارهای گرامی سخت بنیانهای آن اندیشهها و عقایدِ همسان و همراه خویش را محکم کرده بود و دل کندن از آنان را عملاً غیر ممکن.
در میان آن یادگارها و از میان تجربههای بزرگ انسانی، خاطره آنچه درخلال جنگ در بین خاکریزها و سنگرهای ی غرب و جنوب کشور ظهور یافت از همه جاندارتر بود و سرمایهای بس عظیم که بی هیچ ضرر و زیانی باقی ماند.
وقتی بزرگترین تجربههای انسانیت و شرافت را در میدان کارزار و جنگ در بین بهترین فرزندان این سرزمین دیده ای، چگونه میتوانی عقاید و اندیشه آنان را که اندیشه تو نیز هست به نقد بکشی؟ آنان که "گزیده گلبرگ و شبنم" بودند.
آنها نماد و نهاد پاک اندیشی و عمل صالح بودند و اندیشۀ آنان در زیر سایۀ آن رشادتها و ایثارها و بزرگیها و شرافتها، چنان آبرو و اعتباری یافته بود که هرگز تردید را صاحب قدرت سؤال از آنان نبود.
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد.
آیا این سدّ باز اندیشی نیز باید می شکست؟ آیا اساساً امکانی برای من و همچو منی بود و هست که چنین دست تردید را بگیریم و درخانه آنان بنشانیم. حتی سخن گفتن از تردید به مرام آن بزرگواران، شرم و خجالت و ترس میآورد و می آفریند. شما بگوئید: با نام های بزرگ و تجربه های بزرگ چه میکنید؟
روحیه ایثار و فداکاری وجۀ عاطفی و اخلاقی یک آرمان پر صلابتِ ایدئولوژیک یا محصول عمل اجتماعی یک مجموعه گفتمان برآمده از آموزههای انقلاب اسلامی و رهبران دینی و سیاسی اولیه آن بود. گفتمانی که خود اعلام میکرد که بهدنبال تغییر ریشهای عالم و آدم است و آنانی که تغییر کرده بودند نیز خود گواهی میدادند که این تغییر زیر سایه آن گفتمان و تحت تاثیر شکوه و دلربایی آرمان انقلاب و رهبریت هویتبخش مذهبی و معنوی آن، حاصل شده است. خلقی که فضای سرد و فسرده اخلاق و معنویت را از آتش محبّت مذهبی و زیر تاثیر رهبری بزرگ، گرم و جاندار و (تبدیل به حماسه ای بزرگ) کردند. این رادیکالیزم، دغدغه و تعهد برآمده از جوهر انقلاب بود که مخاطب (سوژۀ) مذهبی و انقلابی را چنان میکرد که به گذشته خود پشت کند و از سر وظیفه و مسئولیت دینی آن کند که کرد.
معلمان متعهد و مسئول انقلاب و نیز نفس اتفاق انقلابی به عنوان یک تحول عظیم اجتماعی، جان تازه و مسیری پربرکت و ثمر به آن حس خام و فردی رو به زوال داده بود. آن تحول، چنان قدرت و توانی را خلق کرد که سوژه انقلابی در اقلیت بودن و رنج جهاد و مسئولیت بازسازی را بر میل همرنگی و آسایش و لذت ترجیح می داد.
جنگ «بهزاد آیینه های همزاد» جایی شد برای ظهور سرمایه و روحیه جهاد و آرمانِ جهاد، و تلاش برای سیطره حقیقت پنهان اما قابل لمس.
از جنگ بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم. اما:
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس ور نه هر کو ورقی خواند معانی دانست.
(امروز در بازاندیشی آن یادگارها ، میبینم که آنان هنوز در قلبم حضوری بسیار پررنگ دارند و حتی بیش از گذشته حضور آنان را درک و احتیاج به آنان را احساس میکنم. اما میدانم که افول نسبی آرمان نگری سیاسی، تجربه ناکام قوام اخلاق اجتماعی و صلاح فردی و سیاست اسلامی، رای و نظر آنان را نیز به زیر ضربات سهمگین پرسش کشانده است. در دروننگری خویش آن پرسشها و آن عظمتها را حفظ کردهام و تلاش میکنم پرسشها در ذهنم و آدمها در قلبم باقی بماند.
میدانم و میدانی که این تکلیف بسیار سخت و گاهی نشدنی است و چه بسیار پرسشها که از عظمت آدمها ترسیده و سانسور شده و مورد غفلت قرار گرفته و... آری میدانم؛ ولی دل را سودای دیگری نیست.)
13بهمن 87 - با کمی تغییر .
مطالب داخل پرانتز اخیراً اضافه شده است.
اما یک بار یک مسیحی حرف در مورد محمد زد که بسیار خوشم آمد. او ضمن احترام به محمد گفت اگر می خواهم شبیه به او باشم باید به راه او بروم و همچون او باشم. راه او شکستن عقاید پیشین بود و رسیدن به عقایدی از آن خودش.