دیگری و فعل اخلاقی ؟
ظاهراً برای فعل اخلاقی دو شرط حداقلی باید جمع باشد: 1- اختیار فاعل 2- حسن و غایتمندی عمل. درحالی که اولی به فاعل عمل اخلاقی نگاه میکند، دومین شرط به نفس عمل اشاره دارد. اینجا یک وجه باقی میماند که اکنون درباره اش فکر میکنیم. اعمال ما دقیقاً مثل افعال در دستور زبان، یا لازم است یا متعدی. به این معنی که فعل همواره در فاعل و نفس فعل باقی نمی ماند، گاهی از این دو گذر کرده و بر مفعولی اصابت میکند. فلسفه اخلاق برای این پذیرنده فعل چه حکمی دارد؟ آیا فعل باید برای او نیز حسن باشد؟ آیا لازم است که از منظر و "خواست" او فعل ما منتهی به فایده و حسنی برای او باشد؟
فلسفه اخلاق سنتی به مفعول نمینگرد. زیرا با این نگرش و باز کردن پای مفعول به بحث فعل اخلاقی، افق اعمال اخلاقی محدود شده و آرامش فاعل فعل اخلاقی که فاعلی سنتی است، گرفته می شود. در منظر جدید هر فعلی فقط آن وقت اخلاقی است که نه تنها فاعل آگاهانه آن را عملی سازد، بلکه مفعول نیز در مدار آگاهی از انجام آن فعل قرار گرفته و نسبت به انجام آن "رضایت" داشته باشد. معلوم است که با این ملاحظه جدید فعل اخلاقی سخت تر و محدود تر و دست فاعل سنتی اخلاق بستهتر می شود.
طی سالهای گذشته وجهی جدید از تعریف فعل اخلاقی رایج شده که گرچه پیش تر نیز سابقه داشت، ولی اینقدر اهمیت نیافته بود. در این تعریف جدید فعل اخلاقی رو به "دیگری " دارد و گشودگی به سوی دیگری شرط فعل است. با این وصف بسیاری از اعمال فردی که روزی فعل اخلاقی شمرده میشدند، دیگر اخلاقی نیستند، افعالی خوبند ولی در زمره اعمال اخلاقی نمیگنجند. اینها حداکثر اعمالی منتهی به معنویت و قوام اخلاق فردی است ؛ زیراکه رو به سوی کسی دیگر ندارد.
البته به گمان بنده این سفت و سختی بی جا است. زیرا همان اعمال میتوانند در تثبیت یک حکم اخلاقی یا فعل اخلاقی در دیگری موثر افتاده یا موجب انگیزهای تازه در دیگری شده و به توسعه اخلاقیات در سطح اجتماعی منجر شود.
اما با نگاه مذکور در بالا، هیچ عملی نمی تواند بدون توجه به اثر فعل و رفتار در محیط اجتماعی اخلاقی فرض شود و به خصوص که اصل رضایت و نوعی سوبژکتیویته دکارتی نیز در اینجا قوام می گیرد. که خلق فیلسوفان اخلاق را در میان "ما " تنگ می کند.
با این توضیح آیا مبارزه سیاسی می تواند فعلی اخلاقی شمرده شود؟ آیا مردم از اعمال سیاسی پنهان، و بعضا ًرادیکال ( انفجار، شورش، گروگانگیری، ترور و ...) آگاهی داشته و نسبت به آن رضایت دارند؟ آیا با این نظریه تئوری مبارزه فی حد ذاته امکان ظهور و بروز دارد؟ آیا از مهدویت می توان سخن گفت، آیا درباره تاریخ جهانی و رسالت فردی می توان سخن گفت؟ با کودکانی که هنوز ممیز نیستند و در درک حسن اعمال قضاوتی ندارند، چه باید کرد؟ اگر رضایت شرط عمل باشد، رضایت آنان در کجا و چگونه استحصال میگردد؟ آیا عرف پا به میان میگذارد؟ آیا صلاح را باید والدین تشخیص دهند و...
حجم کثیری از این گونه مسائل در این میان وارد و داخل شده و سالها است که محل بحث و جدل و درگیری و... است. برخی گمان بردهاند که پاسخ به این پرسش ها پیشاپیش به معنی در افتادن در قاعده بازی طرف مقابل و قبول سوبژکتیویته است. از سویی عدم توجه به شخص ثالث در فعل اخلاقی نیز غفلت فراگیری است که طرفداران سنت تفکر دینی ، و... نمی توانند نسبت به آن بی توجه باشند. به گمان من سر قضیه در توسعه مفهوم رضایت نهفته است. شما در این باره چه فکر می کنید؟